MODARA, September 2008
شهريور ۱۳۸۷ سال اول شماره ۲


آسيب شناسى فرهنگ سياسى ايران *


محمود سريع القلم

استاد دانشگاه تهران

 


نکته شگفت انگیز تحقیق پیرامون فرهنگ سیاسی ایران، تداوم ویژگیهای اصلی این فرهنگ طی چند قرن تاریخ کشور است.
در یک نظر سنجی از پاسخهای ۹۰۰ نفر در پرسشنامه ها، سه گروه رفتارشناسی شامل:
۱. سطح فرد؛ ۲. سطح ماهیت روابط میان شهروندان؛ و ۳. سطح ساختارها، قابل استخراج است که هر گروه به ترتیب عبارت اند از:

۱. سطح فرد:

  • احساسی و هیجانی بودن فرد

  • غرور کاذب

  • کم فکر کردن

  • گوش نکردن به دیگران

  • کم حوصلگی در تحلیل و شناخت

  • منفی بافی

  • تفاوت قابل توجه میان ظاهر و باطن

  • فرصتهای بسیار محدود برای رشد فرد
     

۲. سطح ماهیت روابط میان شهروندان:

  • ضعف در حاکمیت شایسته سالاری

  • احترام قائل نبودن واقعی برای دیگران

  • نگاه ابزاری به دیگران

  • ضعف در پیگیری اهداف جمعی

  • آشنا نبودن با قواعد رقابت

  • نپذیرفتن تفاوتهای یکدیگر

  • ظرفیت محدود فهم منافع و خواسته های دیگران

  • اولویت خواسته های فردی برخواسته های جمعی

  • بی اعتمادی و استفاده از روش تخریب دیگران

۳. سطح ساختارها:

  • فرهنگ عمومی غیر عقلایی

  • دولتی بودن نظام اقتصادی

  • بی ثباتی نظام اجتماعی
     

اگر بخواهیم بین سه سطح تحلیل فوق رابطه علت و معلولی برقرار کنیم، طبیعی است که سطح تحلیل سوم یا ساختارها را باید علت و دو سطح تحلیل دیگر را معلول تلقی کنیم.

به عبارت دیگر، اینکه ایرانیان ظرفیت فهم تفاوتهای یکدیگر را ندارند، امری است اجتماعی و آموزشی و در صورتی که اهمیت انسانی و عقلایی چنین خصلتی احراز گردد، میتوان با آموزش از دوره ابتدایی در دبستان و حداکثر راهنمایی، فرد را متحول کرد تا به جای آنکه خودخواه، خودمحور و مغرور بار آید، رعایت خواسته ها، منافع و حقوق دیگران را بنماید. همچنین، فرد بیاموزد که هر انسانی دارای ویژگیهای مثبت و منفی بوده و باید هر دو وجه را در شخصیت و ارزیابی شخصیت دیگران مدنظر قرار داد. اینکه شهروندان ایرانی از کودکی می آموزند با پنهان ساختن خواسته های واقعی، افکار، دارائیها و ارتباطات خود، به تدریج از یک شخصیت مخفی درونی و یک شخصیت ظاهرالصلاح بیرونی برخوردار شوند، امری ژنتیک نیست بلکه نتیجه وضع اجتماعی و ساختارهای عمومی است، کما اینکه ایرانی مقیم آلمان یا فرانسه یا ژاپن اینگونه رفتار نمی کند و دارای یک شخصیت است و همه او را با همان شخصیت واحد می شناسند؛ زیرا معرفی افکار و گرایشهای واقعی فرد در آن جوامع پیامد اجتماعی و امنیتی ندارد.

اینکه شهروند ایرانی عموماً احساسی و هیجانی است و حوصله دقت و فکر در پدیده های اطراف خود را ندارد و با چند مشاهده و خیلی سریع به استنتاج میرسد و پس از چند ساعت آن را مجدداً تغییرمیدهد، به طور طبیعی نتیجه نوع و ماهیت تربیت خانوادگی و نظام آموزش است.

به همین دلیل است که ماهاتیر محمد در مالزی و چوئن لای و دن شاپینگ در چین به جای آنکه کار سیاسی کنند و در پی بیانیه های سیاسی و به راه انداختن تظاهرات باشند، کار عمیق فرهنگی و اقتصادی کرده اند تا ساختارهایی بنا کنند که جامعه مدنی، عقلانیت فرهنگی و استقلال مالی جامعه از حکومت تحقق بیابد.

ایرانی در مقام مقایسه با کار فرهنگی و بنیانگذاری در کار اقتصادی، علاقه قابل توجهی به کار سیاسی دارد.
شاید دو دلیل برای این گرایش قابل ذکر باشد:

۱.نمایش در کار سیاسی بیشتر است و فرصت مطرح شدن، در صحنه بودن، بهره برداری از امکانات و ظاهرشدن در رسانه ها را فراهم میکند؛

۲. کار فرهنگی و اقتصادی در درازمدت و یا در میان مدت نتیجه می دهد و ایرانی حوصله کار درازمدت را ندارد و خصلت کانونی او عمدتاً نگاه به پدیده ها و مسایل در کوتاه مدت است.
 

اصولاً ذهن ایرانی دچار پرش است و تمرکز را برنمیتابد. ایرانی حوصله ندارد سی سال بر موضوع یا مساله ای تمرکز کند تا پاسخ گیرد.

ایرانی حوصله ندارد که خصلت منفی خود را تشخیص دهد و هشت سال وقت گذارد و به تدریج آن را از شخصیت خود بزداید.

بدون تردید، ایرانیان یکی از نادر ملتهای باهوش و بااستعداد جهان هستند، ولی گرچه هوش لازم است اما کافی نیست.

استعداد همراه با فکر، تدبیر، اهتمام، برنامه ریزی و رهیافت های کلان سیستمی و درازمدت تبدیل به کارهای بزرگ میشود.

ایرانی باهوش زمانی که در ساختار آلمانی یا ژاپنی قرار میگیرد، موفق و برجسته میشود و دیگر نیازی ندارد به ارتباطات، تعریف کردنهایِ ناشایسته، رفتارهای چندگانه، مخفیکاری و رشدِ مبتنی بر اتصالات تکیه زند.

ایرانیِ مقیمِ آلمان در ساختاری قرار می گیرد که با هوش قابل توجه خود به سرعت می آموزد که برای رشد باید فکر را به کار انداخت، رقابت کرد، ناقد را تخریب نکرد، بدگویی ننمود و درازمدت اندیشید.

این همان ایرانی است که ده سال قبل در ساختاری دیگر از اتومبیل خود زباله به خیابان پرت میکرد، در ادارات رشوه میداد، به مدیران تملق می‌گفت به عنوان مرئوس دائماً غیبت میکرد و ساعت های قابل توجهی از روز را صرف فهم کارهای دیگران، بدگویی، دشنام و تخریب آنان می‌كرد.

ساختار آلمانی به ایرانی متولد ایران می آموزد که او مسئول زندگی خود است و سرنوشت را خود رقم میزند و تغییر در وضعیت او نتیجه تغییر در اندیشه و نفس اوست.

در فرهنگ آلمانی، اگر کسی به طور غیرواقعی و نامعقولی از دیگران تعریف کند، به سرعت طرد میشود. ایرانی مقیم آلمان می آموزد که تا شایستگی نداشته باشد، بر سمتی نخواهد نشست. چنانکه به واسطه شایستگی، سه نفر از مدیران اصلی دویچ بانک آلمان، آلمانی نیستند و در سیستم آنچنان اعتماد و شایسته سالاری وجود دارد که مدیران ارشد خود را از سه ملیت دیگر انتخاب کرده است.

سطح دوم از عوامل شکل دهنده فرهنگ سیاسی ایران، به روابط میان ایرانیان با یکدیگر مربوط میشود. نتیجه کانونی مطالعات تاریخی و پرسشنامه این تحقیق، به وضوح نشان میدهد که ایرانیان در معاشرت با یکدیگر مشکل دارند و به سرعت به سمت تنش، بدبینی و اختلاف سوق مییابند.

این فضا، هم میتواند در سطح همسایگی باشد و هم در سطح کلان سیاست که پیامدهای وسیعی را به همراه دارد.
تحقیقات علمی نشان میدهد که بین هارمونی میان مردم در یک کشور و سطح توسعه یافتگی آنها رابطه وجود دارد. ژاپن، آلمان، هلند، سوئد و آمریکا از جمله این کشورها هستند. به نظر میرسد که نظریه کانونی در شناخت چرایی تنش و اصطکاک قابل توجه میان ایرانیان از دو استوانه برخوردار باشد:

۱. خودمحوری و رعایت نکردن حقوق، منافع و خواسته‌های دیگران؛

۲. ضعف در فرهنگ جمعی، نگاه جمعی، روح جمعی، تصمیم گیری جمعی و تلقی مشترک از سرنوشت جمعی.

این دو استوانه، خاص ایرانیان نیست بلکه در بسیاری از جوامع در حال توسعه و حتی در ایتالیای صنعتی نیز وجود دارد.

ایتالیا به تناسب قرابت جغرافیایی با کشورهایی مانند فرانسه و آلمان، صنعتی و دموکراتیک شد، ولی به واسطه فرهنگ سیاسی غیرمنسجم به همان درجه در رده های پایینی کشورهای صنعتی قرار گرفته است.
رعایت نکردن حقوق انسانهای دیگر، ریشه عمیقی در فرهنگ کشورهای جهان سوم دارد.

تاریخ طولانی نظامهای پادشاهی و استبدادی، زمینه ساز ازبین بردن ارزش انسان و فضایل و کرامت او شده است. حاکمیت مطلق دولتها و نگاه رعیتی به انسان باعث نادیده گرفتن حقوق آنها شده است.

به همین دلیل است که در جوامع جهان سومی، ریاست بر مردم مطرح است تا مدیریت مسایل و خواسته های آنها.

مخالفت، اعتراض و انتقاد به قدرت حاکم، حکمِ مسایل امنیتی پیدا میکردند. انتقاد چه در سطح فردی و چه در سطح جمعی نهادینه شده و آموزش داده شده نیست.

افراد و نهادها در نظامهای شاهنشاهی و استبدادی عادت کرده اند تا منحصراً از آنها تعریف شود و همه آنها را مورد تأیید قرار دهند.

این فرهنگ ضد توسعه، فضای جمود و منحطی را به ارمغان میاورد. در کشوری مانند برمه فقط یک طرز تفکر، یک تلویزیون، یک روزنامه و یک استنباط مرکزی وجود دارد و این ساختار، انسان ویژه خود را نیز به دنبال میآورد.

قاجاریه و پهلوی نیز همینگونه بودند و انسانی چندشخصیتی، دروغگو و ظاهرالصلاح به وجود آوردند. در نهایت، سه ویژگی میتواند هر جامعه ای را از هر نوع خطر و تهدیدی نجات دهد و از تضعیف و عدم رشد آن جلوگیری کند:

فرهنگ رقابت، فرهنگ نقد و فرهنگ مناظره. در هر جامعه ای که مقررات و فرهنگ ناگفته آن، نقد را تسهیل و ترغیب کند، خودبه خود رشد و توسعه ایجاد میشود.

فضاهای رقابت، نقد و مناظره در تمامی سطوح جامعه میتواند ظهور کند: صنعت، دانشگاه، سیاست خارجی، انتخابات، سیاستگذاریها، تولید ثروت و رسانه ها. مهمترین پیامد ساختاری برای شهروندان در فضایی که رقابت، نقد و مناظره باشد، امنیت روانی و امید به آینده است.

آیا تا به حال دیده شده که گروهی از ژاپن به‌عنوان مثال به چین بروند و از آنجا مسایل کشور خود را نقد کنند؟ عموم فضاها برای تقابل فکری و مناظره در ژاپن فراهم است.

طرح دیدگاههای مختلف نسبت به یک موضوع، فکر انسانها را فعال، تحقیقات را واقعی تر و پدرسالاری را تضعیف مینماید.

هنگامی که نقد و مناظره نباشد، فرد هر سخنی را از بزرگتر می پذیرد. را در این ساختارها از دست میدهد. تحول در فرهنگ سیاسی، دو نقطه شروع دارد:

استقلال فکری و استقلال مالی. معقول کردن رفتار دولت نیز از طریق تقویت فرد آغاز میگردد. این به معنای فردیت مثبت است که زمینه ساز تحول در جامعه و روابط میان جامعه و دولت میشود.جامعه ایرانی، جامعه ای با یک لایه مشترک فرهنگی نیست.

درمناطق مختلف کشور، سطوح مختلف توسعه یافتگی فردی و محیطی مشاهده میشود. تنها در شهر تهران، دهها فرهنگ رفتاری و نظام فکری وجود دارد.

به رغم این تنوع، مهمترین وظیفه نظام آموزشی و رسانه ها، انتقال مدنیت است که فرد را متحول میکند، به او استقلال می بخشد و روابط او با محیط بیرونی و انسانهای دیگر را دوجانبه، منطقی و استدلالی مینماید. تحول در نظام آموزشی فقط بخشی از معادله تغییر در فرهنگ سیاسی ایرانی است.

اراده ای قوی و اندیشه ای والا لازم است تا ساختار معیشت و تولید ثروت را به نفع جامعه متحول نماید. همانگونه که استوانه اصلی در مثلث شکل یک این فصل، غیردولتی کردن اقتصاد ملی قلمداد شده است.

در شرایطی که انسانها با همت و فکر و سازماندهی خود، نیازهای مادی خود را تأمین میکنند، جامع های که در آن زندگی می کنند اهمیت مییابد. این اهمیت، از محیط زیست آن جامعه گرفته تا سرنوشت سیاسی و جهتگیری های آینده آن ارزشمند میشود. شهروندان نسبت به جغرافیایی که در آن ثروت تولید میکنند، احساس مسئولیت خواهند کرد.

علاقه به ثبات فکری، سیاسی و اجتماعی، خواسته تشکل یافته قشر عظیمی از جامعه خواهد بود که نه از طریق رانت، بلکه از مسیر اهتمام و فکر، ثروت تولید میکنند و بهواسطه شایستگی هایی که دارند، مناصب را تصاحب مینمایند.

بنابراین، فرهنگ سیاسی معقول و منسجم که تقویت کننده و تسهیل کننده توسعه عمومی ایران باشد، در راستای خصوصی سازی اقتصادی از یک سو و بارور کردن شهروندان ایرانی از طریق تحول در نظام آموزشی و رسانه ای از سوی دیگر، امکانپذیر خواهد بود.


* قسمتی از کتاب “فرهنگِ سیاسی ایران” نشرني، تهران