MODARA, May 2008
ارديبهشت ۱۳۸۷ سال اول شماره ۱

محسن كديور

داد و ستد اسلام و مدرنيته *


محسن كديور


مسلماني كه قرار است وارد داد و ستد با مدرنيته بشود، باید اين نكته ی كليدي را بپذيرد كه چنین نیست که “ آنچه خوبان همه دارند “، را او به تنهایی داشته باشد. معرفت و عمل ديني او، هم نکات مثبت و هم نكات منفي دارد. از آن سو هم او نباید محو جمال مدرنيته شده باشد و فكر كند نام همه ی كمالات، مدرنيته است. در آن سو هم نكات مثبت و نكات قابل انتقاد متعدّدي هست

مي‌پنداريم هر نزاعي در طول تاريخ، ناشي از تعصّب ديني بوده است؛ هر نوع محدوديتي در طول تاريخ جوامع مختلف را به ارباب اديان نسبت می دهیم. از آن سو از مدرنيته تنها، حقوق بشر، دموكراسي، جامعه مدني، علم جديد، علوم انساني جديد و صنعت و تكنولوژي را می بینیم



۱ -در رابطه با سازگاري اسلام و مدرنيته سه تفسيرِ محتمل، وجود دارد. تفسير محتمل اوّل اينست كه

معتقد باشيم: اين اسلام است كه بايد بر مدرنيته منطبق شود؛ به عبارت ديگر دين را بايد مدرن كرد؛ اصول و ضوابط را از مدرنيته مي گيريم و دينمان را برآن منطبق مي‌كنيم. بنابراين در تفسير اوّل، اسلام تابع امر مدرن است و با ضابطه و شاخصی به نام مدرنيته تغيير مي كند و متحول مي شود. آل احمد معتقدان اين تفسير را به حق”غرب زده” مي خواند.

در تفسير دوم، بر عكس، مدرنيته را بر اسلام منطبق می كنند؛ يعني كفّه ی سنگين را به دين می دهند؛ كوشش می كنند به نحوي از انحاء، تفكّر مدرن را ديني كنند و مدرنيتة اسلامي عقلانيت اسلامي، علوم اسلامي و .... بسازند. از اين تفسير هم در برخي نظريه پردازان حكومت اسلامي مي توان نشان گرفت. دشوار می توان آنها را متّهم به نفهمیدن مدرنیته کرد. امّا بحث اصلي من در تفسير سوم است.

تفسير سوم، نه مي‌پندارد كه اسلام بر مدرنيته منطبق است و نه مدرنیته را بر اسلام منطبق می داند؛ بلكه معتقد به داد و ستد اسلام و مدرنيته است. این تفسير، مبتني بر تفاهم، داد و ستد، گفتگو و نه انطباق است؛ لذا اگر كساني از نوشته‌هاي روشنفكران يا نوانديشان ديني چنين برداشت كرده‌اند كه آنها در پي مدرن كردن اسلام، به معنای انطباق اسلام بر مدرنيته وپذيرش يكجانبه وبي قيد و شرط اصول مدرنيته هستند، به نظر مي‌رسد برداشت صحیحی نكرده باشند.

۲- طرفين اين گفتگو و داد و ستد چه كساني هستند؟ ما مسلمانان معتقد هستيم كه دينمان كامل است؛ بنابراين وقتي وارد اين داد و ستد مي‌شويم، مي‌خواهيم چه بدهيم و چه بگيريم؟ طرح این پرسش در جامعه ی ديني ما بسيار لازم است.

طرف این داد و ستد، خود دين نيست؛ اين طرف، معرفت ما از دين و عمل ما دينداران است. به زبان ساده‌تر معرفت و عمل ديني يك طرف داد و ستد، و معرفت و عمل مدرن طرف ديگر آن است؛ نه دين اين طرف است و نه مدرنيته آن طرف است. دین و مدرنیته، هر دو، اموری انتراعي هستند. اين دو امر انتزاعي، وجود عيني (OBJECTIVE) ندارند؛ كه بتوان چیزی را از یکی كم كرد و چیزی را به دیگری اضافه كرد. ولی معرفت، قابل بحث است. معرفت من امري بشري و متعلّق به من است؛ من مي‌توانم در آن تصرّف كنم. عمل من هم همين گونه است. در طرف مقابل هم مي‌توان از معرفت جديد سخن گفت؛ كه با معرفت سنّتي متفاوت است. می توان از عمل مدرن سخن گفت؛ كه با عمل سنّتي اختلاف دارد. بنابراين طرفين بحث، معرفت و عمل است. يكي از آنها ديني و اسلامي است و ديگري، مدرن يا به زبان ديگر، عرفي است.

۳- اگر ما این فرض را پذيرفتیم، نكته جدّي ديگري مطرح مي‌شود: كسي مي‌تواند داد و ستد و گفتگو كند كه بداند كالاي كامل و بي نقص در اختيار او یا طرف مقابل او نيست. معنای داد و ستد اينست که من کالایی دارم كه در اين دنيا مشتري دارد و قرار است چيزي به دست بياورم كه آن را ندارم. مسلماني كه قرار است وارد داد و ستد با مدرنيته بشود، باید اين نكتة كليدي را بپذيرد كه چنین نیست که “ آنچه خوبان همه دارند“، را او به تنهایی داشته باشد. معرفت و عمل ديني او، هم نکات مثبت و هم نكات منفي دارد. از آن سو هم او نباید محو جمال مدرنيته شده باشد و فكر كند نام همه ی كمالات، مدرنيته است. در آن سو هم نكات مثبت و نكات قابل انتقاد متعدّدي هست.

پذيرفتن این نکته به غايت دشوار است. ما عموماً اگر عنوان گفتگو را بكار برده ايم یا درجامعة خود، دم از گفتگو زده ايم، تصوّرمان همواره اين بوده است كه ما طاوسی علّيين هستيم كه همگان نيازمند ما هستند و مستغني از همگان. با اين شيوه نمي‌توان صادقانه وارد بحث شد. ‌بايد متواضعانه بپذيريم معرفت و عمل دينی ما در طول تاريخ نقاط قابل تأمّل و انتقاد متعدّدي دارد. يعني چيزي را دين پنداشته‌ايم که لزوماً عين دين نبوده است؛ عرفيّاتي در طول زمان به آن افزوده شده است. و امروز قرار است تكليف آن عرفيّات دين پنداشته شده، مشخص شود. بر خلاف سنّت‌گرايان كه مي‌پندارند تجدّد براي دين و اسلام مضر بوده است، من معتقدم مواجهة اسلام و مدرنيته حاوي نكات مثبتی هم بوده است. به عنوان مثال این مواجهه باعث شده است ما بخشي از نقاط ضعف معرفت و عمل دينی مان را پالايش كنيم.

وقتي مواجهه ی اسلام با مدرنيته در جامعه ی ما مطرح مي‌شود، غالباً نكات مثبت مدرنيته برجسته مي‌شوند و نقاط ضعف دينداري و دين ورزي پر رنگ مي‌شوند. مي‌پنداريم هر نزاعي در طول تاريخ، ناشي از تعصّب ديني بوده است؛ هر نوع محدوديتي در طول تاريخ جوامع مختلف را به ارباب اديان نسبت می دهیم. از آن سو از مدرنيته تنها، حقوق بشر، دموكراسي، جامعه مدني، علم جديد، علوم انساني جديد و صنعت و تكنولوژي را می بینیم. دوران سياه، دوران قرون وسطي و همه محدوديتها و اعمال فشارها به دين نسبت داده مي شوند، و همه ی زیبایی ها و فضائل و خوبي ها در این سو به مدرنيته نسبت داده مي شود . نه مدرنيته آن قدر زيباست و نه دين این قدر سياه است. اگر تعصّبات غیر قابل دفاعی در طول تاريخ از جانب دينداران بوده است، در مقابل هم رحمت ها و اخلاقیات انساني در بسياري جوامع وجود دارند كه غیر از دين، سرچشمه ی دیگری نمي‌توان برای آنها سراغ گرفت. از این رو در كنار نكات منفي، بركات دين و دينداري را هم ‌بايد در نظر گرفت. مدرنيته هم فقط حقوق بشر و دموكراسي نيست؛ جنگ ويتنام، صهیونیسم، فاشيسم، دو جنگ جهاني و بنيادگرايي ديني هم فرزندان مدرنيته هستند. اگر كسي پروژه ی همه یا هيچ را به نفع مدرنیته پی گرفت باید به این موارد هم توجّه داشته باشد؛ باید به یاد داشته باشد: فاشيسم هم از دل همين مدرنيته در آمده است؛ بنياد گرايي مذهبي هم از دل همين مدرنيته بدر آمده است؛ و بسياري از فجايع كه هيچ وجدان انساني حاضر به قبول آن نيست. پس پروژه ی همه يا هيچ كه برخي از قائلان ناسازگاري اسلام و مدرنيته مطرح مي‌كنند، پروژه ی قابل دفاعی نيست؛ ما چاره‌اي جز گزينش نداريم؛ اين گزينش، هم شامل حال دينداران مي‌شود و هم معتقدان و پيروان مدرنيته را در بر می گیرد. دقّت كنيم در قضاوتمان همواره نكات مثبت و منفي دو طرف را با هم در نظر بگيريم و يك جانبه به قاضي نرويم.

۴- با پذيرش اين پيش فرض به دو گزارة كليدي دیگر مي‌رسيم. گزاره ی اوّل اينست كه معرفت ديني به دستاوردهاي خرد جمعي بشري نيازمند است؛ يعني دين همه ی آنچه را ما در زندگي نياز داريم، ارائه نكرده است؛ چون خودمان با عقل خدادادمان مي‌توانيم به آن برسيم. دينداراني كه مي‌پندارند هر رَطب و یابسی در كتاب است و كتاب مورد اشاره آيه را قرآن تفسير مي كنند (نه علم الهي و لوح محفوظ )، نمي‌توانند در اين داد و ستد شركت كنند. وجه نيازمندي اينست كه ما به عقل بشري احتياج داريم، حتّي در دينداريمان؛ و اگر اين احتياج را به رسميت نشناسيم، قدم از قدم بر نخواهیم داشت.

گزاره ی دوم - كه كمتر در اين ۲۵ سال اخير شاهد بحث آن بوده ايم - اين است كه خرد بشري هم به رهاورد پيامبران نيازمند است. در آنچه من خوانده‌ام و شنيده‌ام، غالباً تأکید بر گزاره ی اوّل بوده است. شايد راز اين تأكيد اين بوده باشد كه جامعه، ديني است؛ حكومت هم بيش از حد بر طبل دين مي‌كوبد؛ و اموري از دين طلب شده كه دين ادعاي برآوردن آنها را ندارد، لذا طبيعي است كه گزاره دوم را بر سياق مدعيات گزاف دين حكومتي به حساب آورند و اصولا آنرا به حساب نياورند.امّا نبايد از گزاره ی دوم غفلت كرد. اگر ما بپنداريم: خرد بشري، هيچ نيازي به دين ندارد؛ مستقل و خود بنياد است؛ اگر چيزي را از منبع ديگري ولو برتر از خرد بشري اخذ كند، استقلال خود را از دست می دهد؛ در اين صورت، جايي براي دين باقي نمي‌ماند. اين نكته به بسط بيشتري احتیاج دارد. به خود مراجعه كنيم. آيا وجه نيازي براي خرد انساني به دين، به تعاليم پيامبر اسلام، در نظر می گیریم یا نه؟

به نظر مي‌رسد اين پيش فرض بيش از آن كه معرفتي باشند، پيشا معرفتي و وجودي اند. به زبان ديگر مبنايي اند؛ هر قائلي قبلاً اين پيش فرض ها را براي خود مفروغ عنه تلقي می كند و با پاسخ مثبت يا منفي وارد بحث می شود، بي آنكه زحمت آزمون اين پيش فرضها را بخود بدهد.

۵- چه بسا اشكال شود حاصل اين گزينش نه اسلام است نه مدرنيته، چرا كه در هر دو سو پاره هايي حذف شده است. هر طرف، طرف ديگر را سوهان زده است. در پاسخ مي توان گفت مهم اين است كه چه باقي مانده است. اگر در هر يك از دو طرف پس از پالايش و سوهان خوردن از طرف مقابل ، مؤلفه هاي اصلي به چشم بخورند و هسته سخت حفظ شده باشد، مشكلي در كار نيست. من بر اين باورم كه در هر دو گزينش اين هسته سخت و آن مولفه هاي اصلي حفظ شده است.آري قائلان به پروژه همه يا هيچ گزينش را بر نمي تابند. آنان از اسلام تنها “اسلام تاريخي” مي فهمند و طرفه اينكه پيروان لائيسيته و سكولاريته تلقي سنتي ها يا سنت گرايان را از اسلام عين اسلام مي پندارند و از آن سو سنتي ها و سنتگرايان نيز تلقي لائيك ها را از مدرنيته عين مدرنيته مي پندارند و بر اين اساس با دو موضع متفاوت به نتيجه واحدي مي رسند. انگار منكران سازگاري اسلام و مدرنيته تلقي واحدي هم از اسلام و هم از مدرنيته دارند، يعني لائيكها اسلام را همانگونه ميفهمند كه سنتي ها و سنت گرايان ، و سنتي ها و سنت گرايان مدرنيته را آنچنان مي فهمند كه لائيكها. و سؤال اصلي اين است كه چرا فهم سنتي ها و سنت گرايان از اسلام يا فهم لائيكها از مدرنيته فهم معيار است؟ در كجا و با كدام ادله اثبات شده است كه اسلام يعني اسلام تاريخي؟و هر برداشت ديگري از اسلام مساوي التقاط و مصداق “نؤمن ببعض و نكفر ببعض” است؟ اين پيش فرض كه اين كل همان كل تاريخي است نه تنها بديهي نيست و نه تنها موجه و مدلل نيست بلكه دليل بر خلاف آن است. از آن سو از امر انتزاعي مدرنيته كه بر خلاف امور حقيقي و واقعي فاقد ذات و ماهيت است مي توان و بايد گزينش كرد. هيچ دليل موجهي را من سراغ ندارم كه يا بايد همه مدرنيته (به معناي دوم) را پذيرفت يا همه را وانهاد. نه قاعده عقلي بر اين امر اقامه شده ، نه قرارداد و كنوانسيون بين المللي در اين باره اقامه شده است. آري يك سخن باقي مي ماند كه آيا اين گزينش از مدرنيته را منتقد رأي سازگاري اسلام و مدرنيته ، مدرنيته مي نامد يا نه؟ يعني اساس اين مناقشه به يك نزاع لفظي تنزل مي كند.در اين نزاع لفظي هيچ اصراري بر استعمال اين اصطلاح نيست. بگذار منتقد سازگاري در مدرن ناميدن اين گزينش مناقشه كند و معتقد به سازگاري مناقشه را نپذيرد. بحث در پذيرش يا رد يك امر مبنائي بنام دين است. بحث مبنائي است.

۶- به هر حال من هر دو گزاره را قبول دارم؛ هم به وجه نياز معرفت و عمل ديني به خرد جمعي بشر و هم به وجه نياز خرد بشري به رهاورد انبياء. مهم اين است كه مشخص كنيم اين حوزه ی نياز كجاست. آيا اين نياز در يك نقطه است يا نه، در يك حوزه، دينداران به مدرنيته نيازمندند و در حوزه ی ديگر، افراد مدرن به دين و اسلام محتاج؟

با پذیرش این نکته، آنگاه مسلمانان متجدّد دو عرصه پيش رو دارند: در عرصه ی اوّل، آنها عهده دار و موظف به نقد، اصلاح و تكميل معرفت و عمل ديني بر اساس دستاورد‌هاي مدرنيته می باشند؛ و در عرصه ی دوم، نقد، اصلاح و تكميل مدرنيته بر اساس رهاوردهاي دين بر عهده ی آنان است.

حدود ۴۰ سال است عرصه ی اوّل، يعني نوسازي معرفت ديني، در ايران به شكل جدّي گشوده شده است؛ امّا کمتر به عرصه ی دوم، نقد مدرنيته، پرداخته شده است. به زبان رانده‌ايم؛ امّا مشخص نكرده‌ايم: در کجا مدرنيته می تواند از دين، و به خصوص از اسلام، درس آموزی داشته باشد. بحث را با پاسخ اجمالي و مقدّماتي به دو سؤال به پايان مي‌برم. چرا كه اين عرصه مجال بسط و تفصيل و شرح فراواني دارد.

سؤال اوّل: معرفت و عمل ديني در چه قلمروهايي از مدرنيته اخذ مطلب مي‌كند؟

سؤال دوم: معرفت و عمل مدرن در چه قلمروهايي از دين، به خصوص از اسلام راهنمايي مي‌پذيرد؟

چرا که بنا بر داد و ستد است.

در پاسخ پرسش نخست، به جاي ذكر قلمرو، بيان معيار خواهم ‌كرد. گزاره های دینی با چه معيارهايي ‌بايد سنجيده شوند تا اگر سربلند از این سنجش، بیرون آمدند، به عنوان معرفت ديني بمانند و اگر جز این بود، به موزه ی تاريخ سپرده ‌شوند؟ لازمه ی دینی بودن گزاره های دینی اینست كه امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخي گزاره‌های دینی، امور متغيّر و زمان مند بود‌ه‌اند كه امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان ديني نسخ شده است. اگر چه در گذشته و در صدر اسلام متن دين بوده‌اند. امّا آیا اگر پیامبر چیزی فرموده اند، براي هميشه فرموده اند؟ آیا اگر خداوند به عنوان كمك به پيامبر، ارائه ی طريق نموده است، اين ارائه ی طريق دائمي است؟ يا نه! این ارائه ی طریق بر دو قسم است: برخي دائمي و برخي زمان مند و متغيّر است؟

در بحث ديگری با عنوان « اسلام تاريخي، اسلام معنوي » سه معیار ذكر كرده ام. معيار اوّل، عقلائیت است، با همه ی ابهام‌هايي كه دارد. اگر به شيوه ی اصول فقه سخن بگوییم، عقلايي بودن يك گزاره، می تواند به معناي مشروعيت آن باشد؛ لذا اگر در مناسبات امروزي، امری با عقلانيت متعارف امروزي، عقلايي محسوب نشود، ديني هم محسوب نخواهد شد؛ ولو ديني بوده باشد. مصداق بارز چنین امری، برده داري است؛ تا ۲۰۰ سال قبل، برده داری در بسياري از تمدّن ها، بلكه در همه ی آنها، عقلايي بوده است؛ امّا امروز، هيچ عرفي آن را بر نمي تابد؛ لذا به عرف امروز عقلايي نيست؛ و چون عقلايي نیست، ديني هم نخواهد بود. در زمینه ی حقوق زنان یا مجازات ها یا حقوق كيفري، مواردي داريم كه امروز عقلايي محسوب نمي‌شوند. این عقلایی بودن یا نبودن را ما از مدرنيته می توانيم بياموزيم. مسلمانان به مدد مدرنیته در حوزه ی حقوق اساسي، در بحث مشروعيت حكومت ها و در بحث حقوق دولت و ملّت مي‌توانند مطالبی برای اداره بهتر جامعه شان بياموزند.

ملاك دوم، عدالت است، با همه ابهامهايي که دارد. چيزي كه در عرف امروز عادلانه محسوب مي‌شود، پذيرفتني است؛ اگر چيزي عادلانه دانسته نمي‌شود، نمي‌تواند امروز ديني باشد. مگر خداي حكيم بر خلاف عدالت حكم مي كند؟ مگر اينكه چونان اشاعره اهل حديث و اخباري ها ادعا شود كه عدالت توسط عقل انساني قابل درك نيست يا فهم او معتبر نيست.

معيار سوم، رجحان و برتری راه حل دین در قیاس با راه حل هاي رقيب است. من تا زماني مي‌توانم ديندار بمانم كه بتوانم در رقابت با انديشه هاي رقيب بگويم: راه حل من، با معیار امروز، راه حل برتري است. اگر فرضاً راه حل ما براي ريشه كن كردن سرقت در جامعه، نسبت به راه حل هاي رقيب رجحاني ندارد، به چه دلیل بايد بماند؟ چرا بايد خداي حكيم اين راه حل را براي هميشه ذكر كرده باشد؟ اين ملاک، خود، قرينه ای بر منسوخ بودن برخي احكام است.

بنابراين سه معیار عقلايي بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به راه حل هاي رقيب، سه معیار يا ضابطه ی بر گرفته از انديشه مدرن ، براي پالايش معرفت و عمل ديني هستند. واضح است كه اين ضوابط اگرچه در سنت نيز سابقه دارد ، اما برجستگي و عمق آن وامدار دوران مدرن است.

۷- امّا از آن سو، آيا انديشه و عمل مدرن هم، چيزي براي ياد گرفتن از اسلام دارد؟ ما به این پرسش كمتر پرداخته‌ايم. در این مجال اندك چاره اي جز اشاره اجمالي نيست.

انسان امروز، در سه ناحیه به دين، پيامبر و وحي نيازمند است. ناحيه ی اوّل، حقيقت يابي است؛ که در فلسفة سنّتي ، به آن عقل نظري می گویند. انسان مدرن مي‌پندارد با عقل مدرن و مستقل از داده هاي وحياني می تواند همه امور را دريابد. ما به عنوان مسلمان نیز مي‌گوئيم هر آنچه عقل درك كند، معتبر و حجّت است؛ ما بر اين ادارك عقلي، هيچ تبصره ی ديني نمي‌نهيم. امّا سخن ما اينست كه عرصه‌هايي هم هست كه به كمك عقل قابل وصول نيستند. عرفا به مدد شهود به اين عرصه‌ها توجّه دارند. امّا پيامبران به كمك وحي از عالمي ورای عقل خبر مي دهند. عنوان ديني اين عالم”غيب” است. با كدام عقل مي‌خواهيم غيب را درك كنيم؟ تنها با شهود عارفانه(به برخي لايه هاي آن) و تنها با وحي ديني می توان به سراغ غیب رفت. آخرت، ذيل اين حوزه قرار مي‌گيرد. ايمان به آخرت هندسه ی زندگي را عوض مي‌كند. و علم نفياً یا اثباتاً نمی تواند درباره ی آن سخن بگويد. بنابراين در بحث حقيقتِ ناظر به واقعيت می توان از دين درس گرفت؛ اسلام افقهاي تازه اي بر انسان مي گشايد. بدون توجه به اين افقها و اكتفا به آفاق عقل بخش قابل توجهي از حقيقت از انسان مي گريزد. امّا گزاره ی ديني نبايد خرد ستيز باشد؛ نبايد تعارضي با حكم عقل داشته باشد. با اين شرط راه بر ورود خرافه ها مسدود مي شود. البتّه تعارض نداشتن با حكم عقل ، يك مطلب است و قابل اثبات با عقل بودن، مطلب دیگر است.

ناحیه ی دوم، ناحیه ی خيريابي است. ما دو مسأله اساسي داريم: حقيقت و خير. خير، مربوط به عقل عملي است؛ فضيلت است؛ حرف از این است که “ چگونه بايد باشيم؟”. در اوّلي حرف از این است که “ چگونه هستيم؟”. در آنجا از “ هست ها “ گفتيم. در اینجا از “ بايدها “ مي‌گویيم. در “ بايدها “ مي‌توان از گزاره‌هاي غير عقلي هم استفاده كرد. در بايدها، يعني در قواعد اخلاقي، دين مي‌تواند ياور باشد. دین مي تواند به اشاعه ی اخلاق انساني و حسنه در دنیای امروز کمک کند. در این حوزه، ما از قواعد كلي بحث می كنيم. به بيان ديگر، سخن ما، از سنخ معرفت است. اكثر بايدها بالاخص بايدهاي اخلاقي با عقل انساني قابل درك و استنباط است. اما مواردي از خير همانند حقيقت تنها به مدد وحي بر انسان منكشف مي شود. در عرصه حقوق و تكاليف آدمي اين موارد خير مصداق دارد.

امّا حوزه سوم، حوزه ی عمل است، اعم از عمل فردي يا عمل جمعي. به لحاظ نظري حكم مسئله يا از طريق عقل يا از طريق وحي مشخص است، اما چرا و با كدام ضمانت عملي مي بايد به به اين معرفت پاي بند بود؟ در عمل فردي يا اجتماعي آنگاه كه پاي منافع پيش کشیده مي شود، هر گزاره معرفتي را با هر قوت علمي تحت الشعاع خود قرار مي دهد. منافع، تيزابي است كه در هر آهني اثر مي كند. كدام عقلانيت یارای مقاومت در برابر منافع را دارد؟ پيامبران آمده‌اند نفس انساني را چنان مقاوم كنند تا ارزش هاي عقلاني را به پای تمنّیات نفس أمّاره ذبح نكند. آن هنگام كه منافع ملّتی پيش مي آيد، به چه دليل نبايد منافع آن ملّت به قيمت قرباني كردن منافع ديگران بدست آید؟ چنین مسائلی، مسائل ساده‌اي نيست؛ و همه بر اساس عقلانيت مدرن، حسابگر و ابزاري صورت مي‌گيرند. اگر دين و ايمان باشد، بسياري از اعوجاجات فكري كنترل مي‌شود و بسياري از آنچه عقل به خير بودن آنها گواهي مي دهد بدون دغدغه رنگ باختن در برابر منافع و مصالح زودگذر فردي يا جمعي امكان تحقق مي يابد. بنابراین اگر حوزه ی دوم، حوزه ای نظري بود، حوزه ی سوم، حوزه ای عملي است؛ به عبارت ديگر معطوف به این پرسش است که “ در تعارض منافع، كدام منفعت باید مقدّم مي‌شود؟”. اينجا است كه دين و ايمان مي‌تواند جولان دهد.

۸- در قالب مباحثي كه ديدگاه لائيك یا ديدگاه دوم قائل به ناسازگاري مطرح مي‌كند، مغالطه ای بسيار ظريف به چشم مي‌خورد: وقتي بحث عقل مطرح مي‌شود، عقل انسان كامل به ميان مي‌آيد؛ امّا آن عقل كه ما با آن درگير هستيم، عقل انسان متعارف است؛ ‌عقل انسان متعارف محدوديت دارد. هر فرد انساني از چنين عقل كاملي بي بهره است و خرد جمعي – كه قطعا از خرد فردي كم خطاتر است- نيز هنوز با كمال فاصله دارد، بنا بر اين نياز به وحي خود مي نمايد. امّا اكثر ما آدميان شهروندان عادي با عقل متعارف هستیم؛ اين عقل متعارف به چه دليل بي نياز از غير است؟ به چه دليل بي نياز از تعاليم پيامبران است؟ لذا ناسازگاری، حاصل يك نوع ديد حداكثري در حوزه ی عقل بجاي عقل متعارف محدود است. عقل انساني، عقل متعارف محدود است و در زمان محدود، نتايج نامحدود ندارد و نيازمند تعاليم انبياء است. آري اگر زمان نامحدود باشد و يا اين عقل كامل باشد، آن وقت در وجه نياز آن به غیر، مي‌توان سخن گفت.

مجموعاً پيامبران آمده‌اند تا اين آيه ی ساده را به عنوان خلاصه ی تعاليم خود به ما ارائه كنند:

« إنّ الإنسانَ لَیَطغی - أَن رءاهُ استَغنی » ( سوره ی علق، سوره ی ۹۶ قرآن، آیات ۶ و ۷ ) ( هر آينه نوع انسان حتماً طغيان مي‌كند، زماني كه خود را مستغني ببيند.) اگر گوهر مدرنيته را كسي استغناي انسان از امر قدسي معنا ‌كند، پيامبران دقيقاً آمده اند تا نيازمندي انسان را به اين امر قدسي اثبات كنند؛ و به ما بفهمانند در طغيان، چه طغيان سنّتي فردي و چه طغيان جديد و مدرن، مرگ انسانيت است و براي بقا و كمال و فلاح به يك منبع ماورايي در کنار عقل خود نيازمنديم.

۹- آخرين سخن اینکه چه كسي اين دو حوزه ی معيار را مي‌يابد؟ اين دو حوزه ی معيار، چه عقلانيت، عدالت و رجحانِ راه حل، باشد و چه حقيقت يابي، خيريابي و تعارض منافع باشد، چه کسی آن ها را می یابد؟ حقيقت يابي، خيريابي و تعارض منافع را نیز عقل درك مي‌كند؛ امّا عقلی كه وحي را پذيرفته باشد؛ امر قدسي را باور كرده باشد؛ قيدي به حكم عقل نيست؛ امّا اگر عقل، خود به اين آستان رسيده باشد که من نيازمندم، استقلالش نفي نشده است. عقل مي‌گويد: هر چه بفهمم، صحيح است؛ امّا همه چيز را نمي‌فهمم؛ چيزهايي هست كه وراي عقل است، بالاتر از افق درك خرد آدمي است. ضمناً در تعارض عقل و منفعت، چه بسيار كه من عقلم را ذبح و قربانی کرده ام؛ چه کنم که در این تعارض، عقلم بدر نشود. عقلي كه به نياز به وحي و پيام الهي حكم مي كند. اين عقل منصف داور اين گزينش است.گزينش در معرفت و عمل ديني و معرفت عمل مدرن. بدین نحو می توان میان اسلام و مدرنيته داد و ستد برقرار نمود، طوری كه من مسلمان، هم از مدرنيته اخذ مي‌كنم و هم به مدرنيته عطا مي کنم.
 


* تلخيصي از مقاله ي ارايه شده در سمينار دين و مدرنيته، حسينيه ارشاد،۱۳۸۵