MODARA, May 2008
ارديبهشت ۱۳۸۷ سال اول شماره ۱

تقى رحمانى

تيپ كامياب كجاست ؟ مصدق يا قوام


تقى رحمانى


سياست قوام كه با فساد مالي و بندبازي قدرت در ميان حاكمان مبتني است در ايران بارها شكست خورده است. قوام، اميني و شريف امامي سياستمداران دوران بحران هستند تا آبِ رفته را به سود قدرتمندان به‌جوي بازگردانند



مدتی است که بحث در مورد مقايسه قوام ومصدق كه البته هر دو عنوان “سلطنه” را نیز در پسوند نام خود يدك مي‌كشند ابعادی گوناگون يافته تا جايي كه از روساي دانشگا‌ه‌هاي قبل از انقلاب تا مبارزان چپ و چهره‌هاي طرفدار نهضت ملي و روزنامه‌نگاران را به قضاوتِ برتري قوام بر مصدق کشانده است. از جمله ی این تلاش ها کتا بی است که با عنوان “ در تیر رس حادثه “ به رشتة تحریر در آمده است.

به‌نظر مي‌رسد كه اين‌گونه برتري دادن قوام بر مصدق جاي ملاحظه فراوان دارد و نشان ازتکرار در تاريخ ما مي‌دهد، چرا كه انتخاب ميان بد، بدتر يا خوب و بد در بستر اجتماعي مطلب ظريفي است. به‌عبارتي بايد مشخص كرد كه ما چه مي‌خواهيم تا معين كنيم كدام تيپ را در راستاي آن‌چه كه خواسته‌ايم، مطلوب مي‌دانيم.

از همين روي لازم است دقت شود كه اگر ما درصدد احياي نظام پارلماني مشروطه در راستاي دموكراسي هستيم، پس بايد ميان مصدق مردم‌گرا و قوام نخبه‌گرا تفكيك قائل شويم. چرا كه مصدق خوشنام ناكام است. او به دنبال تحقق دموكراسي و زنده‌كردن آرمان‌هاي انقلاب مشروطه، يعني برنامه انتخابات آزاد و خرج عايدات نفت براي ملت ايران، در اين راه قدم برداشت. شعار “حداقلي” داد و مقاومت “حداكثري” كرد. اما پيروز نشد. اين كه چرا پيروز نشد بحث ديگريست اما لااقل مشعل راه دموكراسي‌خواهي در اين سامان شد.

اما برگشت از مصدق به قوام چه معني دارد؟ قوام‌السلطنه سابقه مالي خوبي ندارد، هم در زمان استانداري خراسان و هم در زمان نخست‌وزيري و تأ‌سيس حزب دموكرات ايران. قوام به دموكراسي پايبند نبود، چرخش قدرت را در ميان نخبه‌گران حاكم مي‌خواست، وي سياست‌مدار بود. اما مگر ما مي‌خواستيم كه فقط سياست‌مدار داشته باشيم. حل مشكل نفت با امريكا يا انگليس بدون ايجاد موج ملي و دموكراتيك، چه نتيجه‌اي مي‌توانست براي ما داشته باشد؟


مگر در عربستان سعودي يا كويت و قطر ميان قدرتمندان بر سر نحوه معامله با غرب اختلاف نيست. مگر دردولت رضاشاه بر سر نوع رابطه با غرب اختلاف نبود. اين اختلافات با سياست‌مداري از نوع قوامي آن چه مشكلي از مشكلات ايران را حل مي‌كرد.

مسئله ما تحقق دموكراسي و عدالت نسبي است. سياست قوامي براي ما نه نان داشت نه آزادي، پس بايد به حركت سياست مصدقي توجه كرد اما شكست آن‌را آسيب‌شناسي كرد. و اِلّا سرنوشت قوام، مستوفي‌الممالك، مشيرالدوله و علي اميني سرنوشت مطلوبي نيست. قدرت مطلقه پهلوي از اين سياستمداران به عنوان محلل دوران بحران استفاده كرد و سپس آنان را كنار گذاشت، به عبارتي قدرت مطلقه به استثناء خود كسي را تحمل نمي‌كند. از ياد نبريم كه علي اميني، شريف امامي و آموزگار در درون دربار پهلوي مخالفان جدي داشتند. دربار سلطنتي علم، اقبال و هويدا را تحمل مي‌كرد اما همين دربار قوام، اميني، شريف امامي و آموزگار را نمي‌پذيرفت.

اين مشكل عدم پذيرش اصلاح‌طلبان محتاط در لايه‌هاي قدرت در جامعه ما به نحوي ادامه دارد به عنوان نمونه با خاتمي چگونه برخورد شد؟ حال ديگر حساب بني‌صدر و بازرگان كه در رديف ادامه‌‌دهندگان مصدق قرار مي‌گيرند مشخص است. پس مختصر اين كه سياست قوام كه با فساد مالي و بندبازي قدرت در ميان حاكمان مبتني است در ايران بارها شكست خورده است. قوام، اميني و شريف امامي سياستمداران دوران بحران هستند تا آبِ رفته را به سود قدرتمندان به‌جوي بازگردانند.

اما سياست مصدقي با تمام آسيب‌شناسي آن مي‌خواهد آب قدرت را در بستر دموكراسي جاري كند. حال اگر شكست مي‌خورد بايد اين شكست را آسيب‌شناسي كرد نه اينكه بد را به جاي خوب نشاند.

اينكه در دهه هشتاد جمعي از عناصر و انديشمندان و مورخان ملي، چپ و راست قوام را الگو سازند، جاي تأمل و البته تأسف دارد.

لااقل در دهه‌ي گذشته در ارزیابی نهضت ملي، ديد روبه‌جلو بود. اين ارزیابی ها داراي اين ايرادات به مصدق بود: اينكه مصدق چرا جمهوري اعلام نكرد؟ مصدق چرا با امريكا كنار نيامد؟ مبارزه پارلماني نادرست است. نهضت ملي ايدئولوژي نداشت.

اين نقدها اگرچه چندان دقيق نمي‌نمايد، اما لااقل برخي از اين نقدها به دموكراسي يا مردم‌گرايي مصدق وفا‌دارند. ولي نقدهاي اخير به نقض غرض رسيدند. اين نقدها صورت مسئله اصلي جامعه ما را ناديده گرفتند، اين‌صورت مسئله حاكميت قانون خوب يا مردم‌سالاري است. با بررسی تاريخ صدساله و نهضت ملي مي‌توان تاريخ صدساله را از منظر دستاورد و كاميابي، خوشنامي و شهرت‌طلبي مورد بررسي قرار داد.

شهرت‌طلبي، جاه‌طلبي و قدرت‌مداري مرام سياستِ از نوع قوامي است. خوشنامي و مردم‌مداري مرام سياست مصدقي است.

اما اينكه جامعه ما چرا دستاورد كامياب ندارد را بايد مورد توجه قرار داد. مصدق در زمره سياستمداران نيمه كامياب است اما به آرزوي خود كه اصلاح قانون انتخابات و خرج عايدات نفت براي ملت ايران بود، نرسيد. به‌نظر مي‌رسد كه جامعه ما به دنبال تيپ كامياب باشد. يافتن اين تيپ كامياب، با بازگشت به سنت پهلوي و يا قوام، علي اميني، و غيره محقق نمي‌شود. توجه كنيد اين افراد بدون ايجاد شور مردم‌سالاري شكست خوردند، اما امثال مصدق توانستند مشعل راه شوند و شوق دموكراسي را در جامعه زنده نگه دارند.

به ‌نظر مي‌رسد كه شايسته نيست استادان طرفدار مشروطه، چپ‌هاي دموكرات و ملّيون ايراندوست در نقد مصدق به قوام‌السلطنه برسند. قوام‌السلطنه با دموكراسي رابطه‌ي مثبتي برقرار نكرد. مي‌بايد نقد را عميق‌تر كرد و به اين سوال پاسخ داد كه چرا جامعه ما در ساختن تيپ كامياب موفق نبوده است. تيپ كامياب در جامعه را مي‌توان در نقد دولت محوري آزادي‌خواهان به جاي تقويت جامعه مدني جستجو كرد.

همين تيپ را مي‌توان نقد و بررسي كرد و رفتار احزاب سياسي در عدم توجه به شكل‌گيري اصناف و نهادهاي مدني مستقل را جستجو كرد.

بالاخره نبايد راه حل تاريخ فروبسته را در ميان سه شخصيت به شكل معكوس جستجو كرد و از سمت مصدق به طرف قوام و شاه حركت كرد. بلكه بايد تلاش كرد از مصدق فراتر رفت و مشعل راه خوشنامي مصدقي را به كاميابي رساند، و اِلّا پهلوي دوم و قوام سال‌هاي سال فرصت داشتند اما نتوانستند كه در روند دموكراسي در ايران تحولي ايجاد كنند بلكه به عنوان مانع اين روند عمل كردند. به‌نظر مي‌رسد كه تيپ كامياب نداريم و مي‌بايد تيپ كامياب را در جامعه ايجاد كرد. براي يافتن و ساختن اين تيپ مي‌بايست:

۱- به بررسي علل ساختاري- طبقاتي شكست دولت‌هاي ملي در ايران پرداخت و نقطه مركزي اين شكست را علت‌يابي كرد.
۲- نقش عوامل فرهنگي- ديني ‌را در ناكامي دولت‌هاي ملي باز جست.
۳- به آسيب‌شناسي ايدئولوژي‌هاي روشنفكري پرداخت كه به جاي تقويت بورژوازي ملي در ايران به تخريب يا تضعيف آن پرداختند. از قضاي روزگار اين ايدئولوژي‌ها فقط چپ نبودند بلكه شامل راست ليبرال هم مي‌شوند كه درك و باور ملي نداشتند.