MODARA, May 2008
ارديبهشت ۱۳۸۷ سال اول شماره ۱

سوسن شريعتى

زنان در پروژه شريعتى


گفتگو با سوسن شريعتى


از پروين بختيارنژاد


واقعيت اين است که در جامعه کنوني ما «زن جديدى» متولد شده اما قوانين ما پا به پاي اين تحولات به پيش نيامده است. به همين دليل است که مثلاً شريعتي به سختي به مهريه مي تازد و آن را «يادگار دوره بردگي زن و دوره خريد و فروش زن» مي داند و بعد تعجب مي کند از اينکه چطور مي شود که زنان هرچه تحصيلکرده ترند، مهريه بالاتر هم مي خواهند..

بياييم به جاي اينکه از تضاد دو جنس صحبت کنيم از وجود دو «نوع» نام ببريم. زن و مرد همچون دو نوع و نه دو جنس. در نتيجه نه نزاع يا چالش ميان دو جنس، بلکه ميان دو نوع، نوع زن و مرد که هر دو توانمندي ها و قدرت هايي دارند و نزاعي هم اگر باشد نزاع دو نوع قدرت است و نه دعواي ضعيف عليه قوي!


برخي از منتقدان شريعتي بر اين نکته تاکيد دارند که وي حساسيت و دغدغه مسائل خاص زنان را نداشته، او فقط از مسئوليت هاي زنان سخن گفته ولي از حقوق آنها هرگز و شما در مرحله اول به عنوان يک زن و در مرحله دوم به عنوان فرزند شريعتي در اين مورد چه نظري داريد؟

راستش در تجربه شخصي آدم شدنم، در هيچ لحظه اي مجبور به انتخاب بين زن بودن و شريعتي بودن، نشدم. در عين حال که اين هر دو تعلق، نقطه عزيمت محکم و مادي همان شدن بود. هيچ معلوم نيست هر نوع تعلقي، اسارت باشد. همه چيز بستگي به نسبتي دارد که با اين همه برقرار مي شود. بزرگي مي گويد ما ضرورتاً انسانيم و تصادفاً مرد يا زن. شريعتي بودن بنده هم، جزء همان تصادفات است، چنانچه زن بودنم نيز. با اين وجود اين تصادفات را بايد جدي گرفت، اگر نمي خواهيم که تبديل به تقدير شود و تهديد. تهديدها را مي گويند مي شود به فرصت بدل کرد. اما ظاهراً در حال حاضر صحبت از تجربه شخصي نيست، صحبت از نسبت اين دو است؛ شريعتي و مساله زنان. قبل از ورود به اين موضوع ذکر چند نکته کلي در مورد تفکر و روش شريعتي در برخورد با مفاهيم و وضعيت ها ضروري است. تفکر شريعتي تفکر بزنگاه هاست، شناسايي بزنگاه هاي فرهنگي، انساني و اجتماعي همين ماي موجود گرفتار. شناسايي بزنگاه هايي که محصول شناختي ميداني است و نه انتزاعي. شايد به همين دليل است که ما نيز بر سر هر بزنگاهي خود را با او مواجه مي بينيم و به او مي پردازيم. اين را من ِفرزند نمي گويم. اين را همه آنهايي مي گويند که با طمانينه يا از سر ناشکيبايي نقد يا حمله به شريعتي را در دستور کار روز خود قرار داده اند. واکنش هايي که در برابر او مي بينيم گاه به دليل صحت پرسش هايي است که شريعتي طراحي کرده و هنوز پرسش هاي زمانه ماست و گاه پاسخ ها است که جدال برانگيز است

در اين ميانه برخورد شريعتي با زنان چگونه است؟

بديهي است که در اين پروژه زنان حذف نمي شوند. اشاره کردم که در اين پروژه، شريعتي از نوع انسان حرف نمي زند، از انسان در «وضعيت» صحبت مي کند، انسان ايراني- اسلامي، جهان سومي شرقي و به همين دليل مي داند که در اين «وضعيت»، مساله زنان اگرچه نمي تواند به شکل جدا و ايزوله بررسي شود در عين حال ويژگي هاي خاص خودش را دارد. در اين پروژه، شريعتي زن و مرد را در حقيقت به خوردن ميوه ممنوع -آگاهي- دعوت مي کند اما مي داند که پس از هبوط، موقعيت آدم و حوا در اين زمين برابر نيست. مي داند که آن زندان هاي چهارگانه انسان در مورد زنان تبديل به لابيرنتي مخوف و غير قابل عبور مي شود. در نتيجه فوراً به سراغ نسبت زن با سنت، نسبت زن با مذهب و نسبت زن با امر مدرن مي رود و در اين مثلث در جست وجوي پيدا کردن ترکيبي جديد است، از طريق تجزيه آن. تفکيک سنت از مذهب اولين گام است. تفکيک مدرنيته از مدرنيسم دومين آن. سنتي که به وفادار ماندن، ماندن به ديروز و در ديروز مي خواند و مدرنيسمي که با وسوسه فردا مي آيد. اولي آويختن به يک خود محتضر است و دومي تشبه به يک توهم. يکي تحجر است و ديگري تشبه و هر دو محصول ذهن مونتاژگر. يکي مونتاژ سنت است با مذهب و ديگري مونتاژ داخلي سنت با امر مدرن. (تعبير مونتاژ داخلي در باب آن تصويري است که از زن غربي در جوامع پيراموني شکل گرفته است و به نظر شريعتي فرسنگ ها با زن غربي فاصله دارد و نقل مي کنم؛ «زني را که به عنوان زن اروپايي مي شناسيم، در واقع زن اروپايي نيست، زن اروپايي موجود در ايران است.» به هر دو محصول دوگانه اين مونتاژ، شريعتي با صراحت و گاه به گونه يي غلوآميز مي تازد. دليلش روشن است چون پذيرش هر يک از اين دو الگو، محصول انتخاب نيست. محصول زدگي است و در نتيجه هيچ وجهه آگاهانه يي در آن نيست. در هر دو حالت اين زن، دچار است، سوژه نيست، ابژه است، خواه ابژه سنت و خواه ابژه ضد آن. نقدي که به موقعيت زنان در جهان سرمايه داري مي کند را با موقعيت زن مدرن نبايد يکي گرفت. چنانچه با همان صراحت به موقعيتي که سنت براي زنان فراهم کرده است، مي تازد.

برخي از منتقدان شريعتي بر اين عقيده اند که دکتر به مسائل حقوق زنان نپرداخته تا نظر شما چه باشد؟

البته دو نظر هست. برخي مي گويند شريعتي به «مسائل زنان» نپرداخته و برخي بر اين باورند که بد پرداخته. اين انتقاد که شريعتي به مسائل زنان نپرداخته، غلط نيست. يعني شريعتي به طرح کلي موقعيت اجتماعي و فرهنگي زنان بسنده کرده است و به جز تک و توک مواردي و آن هم نه به شکل عمقي وارد پرونده هاي متعدد مربوط به موقعيت زنان نشده است (مانند خانواده- حقوق زنان در برابر قانون، حضانت کودکان، کار و...) اما به «مساله زنان» پرداخته و نمي شود منکر اين موضوع شد که همين طرح کلي يي که بدان اشاره کردم، مقدمه ضروري نظري است براي هر گونه طرح اندازي کلان و درازمدت در مورد جنبش زنان. اما برخي مي گويند مساله زنان را بد مطرح کرده، ناقص مطرح کرده و آن را عمدتاً در ذيل مبارزه اجتماعي و سياسي تعريف کرده است. به نظر من شريعتي از جاي درستي شروع کرده و اين رويکرد اساساً رنگ و بوي ايدئولوژيک نداشته و ناشي از ضرورت بيروني بوده است. نگاهي به تاريخچه جنبش زنان در اروپا و به خصوص در فرانسه اين ضرورت مرحله بندي را نشان مي دهد. مساله زنان در اروپا تا قبل از اينکه بتواند به عنوان پرونده يي مستقل از احزاب، ايدئولوژي هاي سياسي و قدرت هاي حاکم و محکوم مطرح شود، لااقل دو قرن وابستگي به جنبش عمومي اجتماعي و مدني (کمي کمتر از دو قرن ) را پشت سر گذاشت و تازه اين دو قرن بدون احتساب قرن مقدماتي روشنگري است که با سرزدن سوژه و تضعيف نظام کليسايي و عقلانيت خود بنياد و... تعريف مي شود. اولين باري که صحبت از زنان مي شود - با همه آن مقدمات نظري اىکه اشاره کردم- در انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ است. در حقيقت صحبت از زنان نمي شود، زنان با حضور يکپارچه در انقلاب فرانسه و از طريق مشارکت فعال در آن مي گويند ما هم هستيم. براي اولين بار اعلاميه حقوق زنان المپ را صادر مي کنند، با تهيه و تنظيم دفترچه هايي شکايت ها و خواسته هايشان را فرموله مي کنند و... در مرحله اول، از طريق مشارکت بي واسطه زنان در اين تجربه عمومي تبديل رعيت به شهروند، تازه مي فهميم که هستند، کسي هستند و حضورشان همچون اکتورهاي اجتماعي ضروري است. بي ترديد در اين مرحله زنان جزء سياه لشکر جنبش انقلابي هستند. از اواسط قرن نوزدهم و با سر زدن جريانات اتوپيک و سوسياليست(و چهره هايي شاخص چون سن سيمون و فوريه) جنبش زنان وارد مرحله جديدي مي شود. در ذيل همين ايدئولوژي هاي اتوپيک که مدام در پي الگوسازي براي جامعه هاي ايده آل بودند و طبيعتاً نقاد جوامع موجود، زنان نيز تغيير در موقعيت موجود خودشان را تبديل به يکي از مشخصات ضروري جامعه ايده آل کردند.

در سال هايي که زنان هنوز حق راي ندارند با وجودي که در صفوف انقلاب  ۱۸۵۰ - ۱۸۴۸ ، براي دموکراسي مشارکت کرده اند، با وجودي که سي سال بعد در کمون پاريس در برابر دولت راست لويي ناپلئون بناپارت و در کنار رفقاي سوسياليست و پرودوني بسياري از آنان قرباني شدند حضور اين زنان چنان جدي بود که سوسياليست ها را وادار کرد که اين موقعيت پر تناقض را - مشارکت بي داشتن حقوق- تئوريزه کنند و براي آن وجهه نظري دست و پا کنند و تئوري تقدم و تاخر را مطرح کردند و آن يعني اينکه مبارزه طبقاتي در اولويت قراردارد و جنبش زنان بايد خود را در ذيل آن تعريف کند. مارکسيست ها نيز در جنبش هاي کمونيستي اوايل قرن به مساله زنان توجه نشان دادند اما طبيعتاً با رعايت همان تقدم و تاخر. در جنگ جهاني اول اين بحث ها فروکش کرد. مجدداً از دهه هاي ۴۰ و ۵۰ به موقعيت زنان و تغييراتي که جنگ به دنبال داشته بار ديگر توجه نشان داده شد و البته نه به عنوان يک جنبش اجتماعي. در سال ۱۹۴۸ زنان داراي حق راي مي شوند و کتاب جنس دوم اثر سيمون دوبوار باب جديدي را باز مي کند. از مه ۶۸ به بعد است که براي اولين بار جنبش زنان، همچون جنبشي مستقل از احزاب و جريانات سياسي موجود سر بر مي دارد و اعلان موجوديت مي کند. مقصودم اين است که براي رسيدن به اين سر منزل، زنان راهي به جز پيوند خوردن با جنبش عمومي مدني دو قرني نداشتند. بايد اول تبديل به نيروي فشار بشوي تا بتواني فشارآوري، تا ناديده ات نگيرند. شريعتي هم چيزي بيشتر از اين نمي گفت.

آيا فکر نمي کنيد که در جامعه ما هم همين اتفاق افتاد، اول زنان خود را به جنبش اجتماعي کلاني چون انقلاب ۵۷ پيوند زدند و بعد از يک دهه سکوت، به مسائل و مطالبات جنبش زنان پرداختند؟ در واقع زنان ايراني سرگذشت مشترکي با زنان فرانسوي، البته با يک قرن فاصله را تجربه کردند؟

بله دقيقاً. شريعتي متعلق به دهه هاي ۴۰ و ۵۰ است، سال هايي که هنوز خبري از جنبش مدني نيست. زمانه پروژه هاي کلان است و نه پروژه هاي مخصوص. هنوز، زمانه «کوچک زيبا است» نيست. زمانه فتح قله هاي بلند است و ترسيم چشم اندازهاي دوردست. بُعد نظري اين پروسه کسب هويت هم قابل توجه است. هابرماس بحث جالبي در اين باب دارد که بي ربط به اين موضوع نيست. مي گويد پروسه کسب هويت- يعني همين موضوع خود بودن - سه مرحله دارد:
۱- مرحله اول فرد از طريق قرار دادن خود در سيستم اجتماعي، از طريق سوسياليزاسيون و از طريق همسويي و انطباق با هنجارهاي فرهنگي و اجتماعي، موجوديت پيدا مي کند. شبيه ديگري، ديگران شدن و پذيرش عرف مسلط
۲- در مرحله دوم، بر عکس از طريق در افتادن با نظم و عرف مسلط و از طريق کشف تفاوت هايش، خود را تعريف مي کند. فرديت يافتن، من هستم براي اينکه شبيه تو نيستم.
۳- تازه در مرحله سوم است که ديگر خود را نه در کنش و واکنش بلکه به گونه يي خودمختار تعريف مي کند. مي گويد من هستم چون هستم. شريعتي در اين دعوت به بازيافتن خود، براي اينکه نه قالبي باشي نه قلابي، نه تنها براي زنان بلکه براي مردان نيز راهي به جز پيوند زدن سرنوشت هاي فردي با سرنوشت اجتماعي نمي بيند و در نتيجه پروژه زنان را به گونه اي مجرد بررسي نمي کند. به همين دليل است که در اين مورد در سطح باقي مي ماند. فقط تعيين فاز مي کند. در اين شرايط شريعتي به زنان مي گويد شما مجبوريد از فاز سوسياليزاسيون بگذريد. مي گويد براي اينکه بگويي «من هستم»، بايد سرنوشت خودت را در پيوند با سرنوشت عمومي تفسير کني و به دنبال آن از فرديت و «خاص» بودن پروژه خودت صحبت کني. به قولي براي اينکه شبيه خودت باشي، اول بايد کسي باشي. اتفاقاً يکي از همين فمينيست هاي فرانسوي به اين موقعيت بحراني اشاره مي کند وقتي که مي گويد زنان گرفتار يک ديالکتيک هستند؛ «ديالکتيک خود بودن و غيبت خود نيز» . قرار است خودمان باشيم، در عين حال، خودي در کار نيست. البته روي سخنش، نقد آن «من» دکارتي است که به تعبير اين فمينيست، از اساس يک خود مردانه است، چرا که به موقعيت زنان در واقعيت بي توجه مانده. از سر همين ضرورت براي داشتن يک طرح کلي از آن خود فرضي براي زنان است که شريعتي به سراغ زناني مي رود که تجربه کسي شدن را با امر عمومي اجتماعي پيوند زده اند؛در آن مرحله از جنبش اجتماعي، اين راه حل را نشان مي دهد. مقدمه اي که بايد تدارک ديد تا بشود در مرحله بعدي بيشتر بخواهي و قادر به فرموله کردن مطالبات بيشتري باشي.

با در نظر گرفتن بودن ما در سال ۸۶، به نظر شما پروژه شريعتي در مورد زنان، پروژه موفقي بوده؟

پروژه اصلي شريعتي آگاهي بخشي و تبديل شدن زنان و مردان جامعه اش به سوژه ها و شهروندان آگاه بود. امروز، اتفاقاً به همين دليل که زنان از طريق مشارکت فعال در جنبش اجتماعي چند دهه اخير و حضور در عرصه اجتماع و به طور خلاصه خروج از زير سقف، داراي موقعيت ويژه يي شده اند (آمار و ارقام هم اين نکته را تاييد مي کند) و طبيعتاً آگاه به شرايط نابرابر براي تحقق همان « خود»ي که همه از آن سخن مي گويند، طبيعتاً وارد مرحله جديدي از مطالبات شده اند. مطالباتي که هم مباني نظري دارد و هم مادي. مباني نظري آن تمامي بحث هايي است که درباره نسبت مونث- مذکر مطرح است. آيا مي شود زن و مرد را تحت مفهوم خنثايي به نام انسان جا داد بي آنکه به تفاوت هاي خصلتي - جنسيتي آنها توجه کرد. آيا زنانگي، خاصيت هاي ذاتي دارد که از مردان متمايز مي شود؟ ذکر يک نکته درباره مفهوم فمينيسم خالي از لطف نيست. در نيمه هاي قرن نوزدهم، تعبير فمينيسم در حوزه پزشکي استفاده مي شد و به مرداني اطلاق مي شد که دچار اختلالات رفتاري بودند و شبيه زنان بودند. در مرحله بعدي، در حوزه اجتماعي، اين بار به جنبش اجتماعي اطلاق مي شد که طي آن زنان خواهان حقوق مشابه با مردان بودند و همين موضوع مزاح گونه معطوف به زناني بود که مي خواستند شبيه مردان شوند. امروز، بحث بر سر اين است که به جاي اين تشبه، بياييم و به جاي اينکه از تضاد دو جنس صحبت کنيم از وجود دو «نوع» نام ببريم. زن و مرد همچون دو نوع و نه دو جنس. در نتيجه نه نزاع يا چالش ميان دو جنس، بلکه ميان دو نوع، نوع زن و مرد که هر دو توانمندي ها و قدرت هايي دارند و نزاعي هم اگر باشد نزاع دو نوع قدرت است و نه دعواي ضعيف عليه قوي.(مثلاً قدرت زنانه؛ قدرت مادر شدن، قدرت جذابيت و... قدرت مردانه؛ قدرت تصاحب و تملک ). از تقابل بين قدرت زنان و مردان پديده اجتماعي شکل مي گيرد. از بحث نظري ماجرا که بگذريم رويکرد عملي هم به مقولات (از جمله مساله زنان)تغييراتي اساسي پيدا کرده و آن رها کردن رويکرد کلان و روي آوردن به سمت آرمان ها و اهداف کوچک و مطالبات مشخص است.

شريعتي به رغم بحث هاي کلي در مورد زنان، گاه تعابير تحقير آميزي نسبت به آنها به کار مي برد؛ آنجايي که مي گويد «به زنان ما شعور» يا در وصيتنامه سمبليکي که در سال ۴۸ مي نويسد، مي گويد؛ «به دختران که اميدي نيست، مگر تو، احسان...»

اين روش شريعتي است. مختص زنان نيست؛ به دنبال همان جمله يي که ذکر کرديد مي آورد که؛ به مردان ما شرف. به مردم ما آگاهي، به مومنين ما فهم و... آيا مقصودش اين است که مردان ما شرف ندارند؟ مردم ما عقب مانده اند، مومنين ما نفهمند؟ خب البته چيزي از واقعيت در همه اين دعا ها هست. اشاره به کمبودهايي است واقعي. اما اينجا صحبت از حقيقت نيست. در واقع شريعتي اينجا، قصد آموزشي دارد، تحريک کردن مخاطب، حتي عصباني کردنش. مي خواهد با تحريک کردن، اسباب آگاهي را فراهم کند. در واقع شريعتي در پي تلنگر زدن است. وقت نوازش کردن ندارد. مي خواهد مخاطبش را معذب کند. اين است که در مورد زنان با همان روش، شروع مي کند يعني با حمله و سپس دفاع. حمله به زن سنتي و دفاع از زن آگاه مذهبي. حمله به زن سرمايه داري و دفاع از زن غربي مي گويد؛ «چهره يي که از زن اروپايي مي شناسيم، مونتاژ ملي است. نمي گذارند ما زن غربي را بشناسيم. ما حق داريم فقط زناني را که رمان هاي جنسي و فيلم هاي جنسي به ما نشان مي دهند بشناسيم. ما حق نداريم مادام گرشن را بشناسيم که تمام عمر خود را صرف کرد تا ريشه مسائل حکمت بوعلي و ابن رشد را بشناسد... مادام کوري را» (مجموعه آثار زن) شريعتي به آن چهره يي از زن غربي حمله مي کند که جامعه زنان اروپايي بيش از ديگران به او حمله کردند يعني زن ساخته دست سرمايه داري، تبديل همه چيز به کالا، از جمله کالا شدن زن. فرانسواز ساگان نويسنده فرانسوي و از فعالان مه ۶۸ همين را مي گويد؛«در مه ۶۸ ما مي خواستيم با تابويي به نام سکسواليته مبارزه کنيم، متاسفانه اسطوره يي به نام عشق را از بين برديم». منظورم از اين جمله اين است که شريعتي در پي حمله به تابوها بود (تابوي سنت و تابوي امر مدرن) به منظور حفظ اسطوره هايي چون آزادي، معنا، عشق و...

اما شريعتي با تعدد زوجات مخالفت نکرده است؟

شريعتي براي تعدد زوجات فقط و فقط توجيه اجتماعي قائل است و نه يک توصيه اعتقادي يا توجيه ديني. همان دلايلي که مردم شناسان و انسان شناسان بارها و بارها در بررسي مساله خانواده و اشکال گوناگوني که نسبت مرد و زن در طول تاريخ بشري، در فرهنگ ها و جوامع مختلف پيدا کرده است در نتيجه دلايلي کاملاً مادي، سياسي يا اجتماعي و در هيچ شکلش ديني. مي گويد؛ «اين شکلي که الان در جامعه ما مطرح است يک هوسچراني بي بند و بار فردي است». شريعتي تعدد زوجات را همچون ضرورت اجتماعي و آن هم در ذيل سنت تعريف مي کند و نه در ذيل مذهب . يعني چه؟ در جامعه سنتي است که بنا بر ضرورت هاي اجتماعي (مثلاً تعداد بالاي يتيمان به دليل جنگ، وجود زنان بي سرپرستي که هيچ موقعيت اجتماعي تعريف شده ندارند، برهم خوردن نسبت کمي ميان زن و مرد و...) تعدد زوجات مطرح مي شود. و منظورش از جامعه سنتي، جامعه يي است که نسبت زن و مرد را بدون داشتن تعريف حقوقي- قضايي برنمي تابد. چنانچه در جامعه يي که از سنت عبور کرده است، همين ضرورت اجتماعي (يعني برهم خوردن نسبت کمي زن و مرد) آحاد را وادار به داشتن تعريف حقوقي از رابطه نمي کند. مثلاً در اروپاي امروز که چند همسري عملاً به دليل کوتاه بودن عمر ازدواج ها يا اصلاً روابط آزاد فراقانوني، وجود دارد و راه حل خودش را تعريف کرده است. شريعتي مدافع تعدد زوجات نيست، فقط سعي مي کند منطق دروني آن را که منطقي است اجتماعي و نه توصيه اي ديني بفهمد و در عين حال نشان دهد که در جوامع سنتي قابل فهم است. جوامعي که در آن هنوز مفاهيمي چون حرامزادگي، دوشيزگي، ارث و ميراث، حضانت کودک و... پايي در سنت دارد. امروز چه؟ امروز ما؟ آيا مي توان موقعيت زنان را همچنان در ذيل سنت تعريف کرد؟ زني که کار مي کند، مشاور رئيس جمهور مي شود، در سياست و اقتصاد و هنر صاحب موقعيت هاي جديدي شده است... به نام کدام ضرورت اجتماعي مي توان او را قانع کرد که زندگي اش را و فرديتش را با زنان ديگر تقسيم کند؟ واقعيت اين است که در جامعه کنوني ما «زن جديدي» متولد شده اما قوانين ما پا به پاي اين تحولات به پيش نيامده است. به همين دليل است که مثلاً شريعتي به سختي به مهريه مي تازد و آن را «يادگار دوره بردگي زن و دوره خريد و فروش زن» مي داند و بعد تعجب مي کند از اينکه چطور مي شود که زنان هرچه تحصيلکرده ترند، مهريه بالاتر هم مي خواهند.

سخن ديگري نمانده است؟

فقط يک نکته، در اين پروژه آگاهي بخشي که ذکرش رفت، معتقد است بايد از نقد خودمان شروع کنيم به جاي اينکه يکسره به گردن استعمار و استبداد و دشمن خارجي و... بيندازيم. البته بي آنکه بخواهد آنها را به عنوان علل بعيد عقب ماندگي ما منکر شود. همين روش را هم در مورد جنبش زنان به کار مي گيرد. شروع کردن از تناقضاتي که زن امروز به آن دچار است. زني که هم امنيت سنت را مي خواهد و هم آزادي امر جديد را. بي آنکه منکر تناقضاتي باشد که محيط بيروني تحميل مي کند. به هر حال، بحث مفصلي است که بايد ادامه پيدا کند و بنده به سهم خود و به قول شما به عنوان زني که در اين وسط دختر شريعتي هم هست از همه کساني که با نقد شريعتي يا حتي حمله غيرمنصفانه به او و البته در دفاع از حقوق زنان، فرصت سخن گفتن از اين مباحث را فراهم مي کنند تشکر مي کنم. در اين زد و خوردها، آگاهي هم سر نزند، شرايط امکان تحقق آن فراهم مي شود. راست مي گويد اسکار وايلد؛ اينکه درباره آدم حرف بي ربط بزنند خيلي ناراحت کننده نيست. آنچه که دردآور است اين است که اصلاً درباره آدم حرف نزنند. درباره زنان باشد يا درباره شريعتي.