MODARA, May 2008
ارديبهشت ۱۳۸۷ سال اول شماره ۱

حبيب الله پيمان

اگر كودتاى ۲۸ مرداد رخ نمى داد !؟


حبيب الله پيمان


بعد از ۱۵۰ سال مبارزه و تلاش نسل کنونی همانند اجداد خود در عصر مشروطیت برای استقرار حاکمیت ملی و آزادی و عدالت فعالیت می کند و در جریان عمل با همان رفتار و روشها نتایج تلاشهای خود را بر باد می دهد.



علت انتخاب این عنوان بی سابقه و شاید غریب این است که عادت اکثر مردم و تحلیلگران نیز بر این است که در ریشه یابی شکست جنبش های ملی ایرانیان در یکصد و پنجاه سال اخیر انگشت به سوی قدرتهای خارجی و عوامل «غیرخودی» نشانه می روند، نه اینکه آنها دخالت و نقشی در شکستها و کودتاها نداشته اند، بلکه از این بابت که این نشانه روی ها مانع از دیدن نقش عوامل خودی و درونی می شود و حال آنکه تایید این دو دسته عوامل مانع قاعده مبنا و شرط است. یعنی می خواهم تاثیر مثبت یا منفی یک رویداد را در یکی از طرفهای درگیر ارزیابی و تحلیل کنم. کنشها و واکنشهای او «مبنا» یعنی نقش اصلی را در بروز «آن نتایج» برای وی دارند. و از طرف مقابل فقط «شرط» بروز آن نتایج اند.

در حادثه ای مثل کودتای ۲۸ مرداد، یک طرف نیروهای آزادی خواه و طرفدار نهضت ملی و طرف مقابل مخالفان و دشمنان نهضت قرار داشتند کودتا برای طرفداران نهضت ملی مصیبت بار بود ولی برای مخالفان، یک پیروزی. وقتی طرفداران نهضت ملی می خواهند عوامل موثر در بروز آن حادثه تلخ را تحلیل کنند باید به جای اینکه امریکا و انگلیس و عوامل داخلی آنها و دربار و مرتجعین را مقصر و عامل تعیين کننده معرفی نمایند بر طبق قاعده مزبور باید کنشها و واکنشهای خود را «مبنا» یعنی عامل اصلی آن رخداد تحلیل کنند و اقدامات طرف مقابل را «شرط». باید قضیه را این گونه دید که مخالفان و دشمنان نهضت به خاطر ماهیت منافع خویش قطعا اقداماتی بر ضد نهضت ملی انجام می دادند ولی نهضت ملت ایران و رهبران در درجه اول وابسته به نوع اقدامات آنها بود، برخی از این اقدامات مبتکرانه و شکل کنش داشته است و طبعا تمام مسئولیت های آن برعهده خودشان است و برخی دیگر در واکنش به اقدامات مخالفان انجام داده اند. نوع واکنش به اقدامات و تحریکات دشمنان تعیین کننده سود و زیان مترتب بر آن است که باز هم در حوزه مسئولیت طرفداران نهضت ملی قرار دارد. این نحوه ارزیابی، ذره ای از اهمیت جرایم و جنایات و خیانت های دشمنان و مخالفان نمی کاهد. اگر در یک گفت و گو، عصبانی شدن به زیان شخص است نباید در برابر تحریکات طرف مقابل کنترل خود را از دست بدهد و عصبانی شود که اگر چنان شد به زیان خود کرده هر چند ناسزاها و اهانتهای طرف مقابل سبب و «شرط» بروز آن عکس العمل بوده است.


پیش از ادامه بحث برای روشنتر کردن پرسش، لازم است نگاهی به سرنوشت سایر جنبشهای ملی نیز بیفکنیم.

انقلاب مشروطیت، نهضت ملی، انقلاب اسلامی سال ۵۷ و جنبش اصلاحات سال ۷۶، همه در مراحل اول در اثر وحدت نیروها و انسجام داخلی شان پیروزیهایی به دست آورده اند و در مرحله بعد تفرقه، چنددستگی و کشمکش آغاز می شود و سرانجام جنبشها با شکست روبرو می شوند.

انقلاب مشروطه با اتحاد طبقات تحت سلطه استبداد حتی کودتای محمدعلیشاه و قزاقهای روسی را خنثی می کند. قانون اساسی و متمم آن بدین ترتیب به تصویب می رسد ولی با آغاز کشمکشها و اختلافات داخلی، تندرویها، افراط گریها و آشوبها جنبش دچار ضعف و زوال درونی می شود به طوری که پیش از کودتای ۱۲۹۹ رضا شاه جنبش در خود می میرد. ولی اکثر ما عادت کرده ایم شکست مشروطیت را منحصرا به کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ رضا شاه نسبت دهیم.

نهضت ملی با اتحاد مردم و همکاری اعضای ملی به پیروزی رسید و حتی توطئه ۳۰ تیر و نخست وزیری قوام را در سایه اتحاد و قیام مردم شکست داد. اما بعد از آن نیز تفرقه و کشمکش درونی نیز آغاز شد و توطئه ها تاثیرگذار شدند و سرانجام کودتا پیروز شد. انقلاب ۵۷ نیز با اتحاد مردم و وحدت نیروهای رهبری کننده به پیروزی رسید اما بعد از آن کشمکشها و اختلافات دامن گسترد. هر چند کودتای نظامی رخ نداد ولی دست کم همه می دانند که در تحقق هدفهای خود که عبارت بود از آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی کامیاب نشد تا جنبش اصلاحات پدید آمد و ابتدا رای بیش از ۲۰ میلیون مردم که متحد و یکپارچه به عرصه آمدند رهبر اصلاحات را به ریاست جمهوری رساند و اصلاح طلبان را روانه مجلس کرد ولی حوادث بعدی از کشمکشها و توطئه ها… بدون آنکه کودتایی رخ دهد و عامل خارجی وارد میدان شود با خودداری مردم از شرکت در انتخابات شوراها و مجلس و عدم حمایت از اصلاح طلبان جنبش اصلاح طلبی در خود فروشکست.

پس ما با بیش از یک تجربه روبروییم که مقدمات شکست جنبشها پیش از ضربه های کودتایی نظامی و امنیتی فراهم گشته است. به عبارت دیگر نیروهای داخلی با نحوه کنش و واکنشها یعنی رفتار سیاسی فردی و جمعی خود اسباب شکست را مهیا نموده اند. برای نمونه به یاد آوریم که نزدیکی های روز ۲۶ و ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ چپ رویها و شعارهای دموکراتیک دادن ها وضعیتی ایجاد کرد که دکتر مصدق برای پرهیز از سوءاستفاده دشمنان مجبور شد از نیروهای ملی و مردم بخواهد به خانه های خود بازگردند و همچنین از نیروهای انتظامی بخواهد تا امنیت را حفظ کنند. همین فرمان فرصتی طلایی برای کودتاچیان فراهم نمود تا عوامل خود را وارد میدان کنند و شکست را نهایتا به پیروزی خود تبدیل کنند یک بار دیگر چپ روی و افراطکاری زمینه برقراری دیکتاتوری را فراهم نمود اما ببینیم مصدق در این باره چه می گوید.

مصدق: من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم چون که تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمی شود تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشند کار مملکت به همین منوال خواهد گردید. چه بسیار ممالکی که رژیمشان جمهور است ولی آزادی ندارند چه بسیار ممالکی که سلطنت مشروطه دارند اما آزادی و استقلال کامل دارند.

باز مطابق معمول در علت یابی تفرقه و بروز شکاف در جبهه داخلی ملت، به عواملی چون قدرت طلبی، سودجویی، فرقه گرایی، برتری طلبی، شیفتگی به مقام و جاه و محبوبیت و یا حسادت و تنگ نظری و ناآگاهی، عصبیتهای ایدئولوژیک و مذهبی و فرقه ای، افراطی گرای، تندروی و چپ روی یا محافظه کاری و عدم پیگیری و سرانجام یاس و کناره جویی استناد می شود.

اما نکته اینجاست که بعد از هر شکست بسیاری از مبارزان و نیز نسل جدید با اشاره به این کژرفتاریها و نقاط ضعف، از فعالان و رهبران و شخصیتها و احزاب و گروههای پیشین انتقاد می کنند و همین عوامل را علت شکست آنها معرفی می نمایند ولی خود نیز در جریان عمل همان خطاها را مرتکب میشوند، همان خصلتها را بروز می دهند، نسل بعدی باز هم به جمعبندی و نقد جنبشهای قبلی می پردازند و با وجود آگاهی از زیان آن رفتارها، خود همان ها را تکرار و اسباب شکست جنبش فعلی را فراهم می کنند و این دور باطل تاکنون تکرار شده و ادامه یافته است. به طوری که بعد از ۱۵۰ سال مبارزه و تلاش نسل کنونی همانند اجداد خود در عصر مشروطیت برای استقرار حاکمیت ملی و آزادی و عدالت فعالیت می کند و در جریان عمل با همان رفتار و روشها نتایج تلاشهای خود را بر باد می دهد.

من در این مجال فرصت باز کردن مساله و ارائه پاسخ خود را به تفصیل ندارم. پس به اشاره کوتاه بسنده می کنم. تکیه بر این عوامل به این معنا نیست که تحولات و تغییرات اجتماعی یکسره تابعی از نحوه رفتار و خلقیات شخصیتها و گروهها و احزاب یا مردم است. عوامل بسیاری در این تغییرات اجتماعی دخیل اند. از آن میان رفتار و کنشهای جمعی نیز سهمی نه چندان کم اهمیت دارد. مسلما عوامل ساختاری و فرهنگی و ظرفیت جامعه را برای پذیرش تغییرات و حدود آنها را در هر مرحله تعیین می کند اما در چارچوب همین ظرفیت که امکان وقوع تغییرات مثبت در جهت توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وجوددارد نقش عامل انسانی، رفتار و کنشهای جمعی اهمیت درجه اول پیدا می کند. بحث من در همین محدوده است.


به نظر من یکی از عمده ترین عوامل زیربنایی در رفتار سیاسی، کنشهای جمعی مبارزان و رهبران جنبشهای ملی ایران، شتاب زدگی در رفتار، کنشها و واکنشهای فردی و جمعی آنان است.

یعنی جز موارد نادر اکثرا پیش از اقدام به عمل یا عکس العمل اولا «موقعیت» را ارزیابی و مطالعه نمی کنند و آگاهی درست و دقیقی نسبت به موقعیتی که در آن عمل می کنند به دست نمی آورند، ثانیا در انتخاب نوع عمل و یا عکس العمل تنها به نتایج فوری و کوتاه مدت و محسوس نظر دارند و از حزم و دوراندیشی بی بهره اند. به نتایج درازمدت و حیاتی تر نمی اندیشند. لذا معمولا شتابزده زیر تاثیر احساسات و عواطف تهییج شده و یا واکنشهای شرطی شده و یا کاملا غریزی (دفاعی) عمل می کنند. عکس العمل های غریزی همانها هستند که از قبل در نظام توارث ما برنامه ریزی شده اند و واکنشهای شرطی آنها هستند که در طول زمان در اثر تکرار و بر مبنای اصل پاداش و مجازات مشروط به موقعیت شده اند. یعنی به محض ظهور همان موقعیتها، همان واکنشها را بروز می دهند. اینها برای موجودات زنده غیر از انسان کاملا کارسازند اما در مورد اقدامات شعورمند و هدفدار انسان که از شعور خلاق و خودآگاه بهره مند است مخرب می باشند.

ویژگی اصلی انسان در این زمینه به این است که وقتی در برابر حادثه و یا موقعیتی مثبت یا منفی برای علایق حیاتی خویش روبرو می شود به جای واکنشهای غریزی و شرطی شده ابتدا موقعیت را بررسی و شناسایی می کند عامل تهدید را به خوبی شناسایی و ارزیابی کرده، توانایی و امکانات خود را می سنجد و بعد از اشراف کامل بر موقعیت با توجه به آثار و نتایج فوری و درازمدت تصمیمی عقلانی منطبق بر هدفها، مصالح و ارزشهای پایه خود اتخاذ می کند.

بیشتر فعالان سیاسی و مبارزان اجتماعی ما از انجام این مهم غفلت دارند یا سرباز می زنند. شتابزدگی که معمولا با افراطکاری و تندروی و ناپیگیری با اوج و حضیضهای متوالی همراه است خود معلول آسیب مهمتری است که آن توقف نیروی تفکر و تولید اندیشه است.

این مساله بدان معنا نیست که مردم ایران فاقد استعداد تفکر و تولید اندیشه و فهم موقعیت و عمل عقلانی اند. بلکه از زمانی که شرایط و فرصت لازم برای اندیشیدن از آنها سلب شد فرایند تفکر نیز در آنها رو به خاموشی و ضعف نهاد. عمده ترین وضعیت یا عامل توقف اندیشه و انجام اقدامات شتابزده و ناسنجیده و نیز بروز کنشها و نزاعها بر سر قدرت، ثروت و شهرت و محبوبیت ریشه در شرایط «ناامنی» دارد که قرنهاست گریبانگیر زندگی مردم ایران شده است. تکرار تهدیدها از هر سو شرایط «ناامن» را نهادینه کرده و استمرار بخشیده است.


انسانهایی که جسم، روان و عواطف اندیشه و دیگر علایق حیاتی شان از همه سو از گذشته دور تا امروز در معرض تهدید قرار گرفته است فرصتی برای تفکر ندارند. تولید فکر مستلزم وجود حداقلی از امنیت، آزادی و رفاه و فراغت خاطر است. آنها همیشه خود را درون خانه ای آتش گرفته یافته اند و با توجه به رکود چند قرنی و گسستی که در فرایند تولید فکر پدید آمده از پشتوانه تجربی و علمی و فرهنگی نسلهای پیشین محروم گشته اند. لذا با ذهن و دستهای خالی با موقعیتهای بحرانی و اضطراری روبرو می شوند. نه پیش آگاهی ها را دارند و نه فرصت و فراغتی برای بررسی موقعیت و آموختن. لذا برای نجات خود از درون آتش به هر اقدامی دست می زنند. هر آنچه آسانتر و در دسترس است و یا برپایه دفاع غریزی عملی انجام می دهند.

این وضعیت سبب شده است که فرصتهایی هم که در اثر مبارزات و کوششهای جمعی حاصل می شود باهمین شتابزدگی ها و تندرویها و اقدامات نسنجیده از کف بروند. فرصت سوزی یک آسیب شناخته شده در جامعه ایران است.

برای غلبه بر این وضعیت ۱– تامین حداقل امنیت ، آزادی و رفاه باید در اولویت قرار گیرد و بر هر پروژه دیگری مقدم شمرده شود. امنیتی که ابعاد سیاسی، قضایی، مادی و عاطفی و فکری را شامل شود. ۲ – با قرار گرفتن مجدد در درون تاریخ، پیوندی آگاهانه با پیشینه تاریخی و میراث فکری و فرهنگی و تجربی خود برقرار کنند و رشته پاره شده عقلانیت را در بستر گفتگوی انتقادی میان دنیای جدید و قدیم و با نقد و بازسازی میراث فرهنگی مقدور سازند.