تعریفی که عمدتا از مفهوم
تجدد در ادبیات سیاسی ایران وجود دارد، مربوط به پدیدهای است که از
جامعههای مدرن برخاسته است و همیشه بحث بر سر چگونگی پذیرش این تجدد
در ایران مطرح بوده است، درحالی که شما از تجدد بومی صحبت میکنید.
تجدد بومی یعنی چه و چه ویژگیهایی دارد؟
تجدد همیشه بومی است. متاسفانه برداشتی که در بین همکاران
ایرانی من بوده، این است که تجدد ایرانی یک تجدد عاریتی است و تجدد آن
نهادهای فرهنگی و صنعتی است که ما از اروپا به عاریت گرفتهایم. به نظر
من تجدد یک روند تاریخی جهانی است که همزمان در سراسر جهان شروع
میشود و در هر نقطهای از جهان به شکلی و با ریتمی خاص به پیش میرود.
مثلا یکی از جلوههای نخستین همین تجدد در اروپا تشکیل کلیساهای ملی
بوده که در ایران همزمان است با پیدایش حکومت شیعه در دوره صفوی. یا به
شکلی اهمیت یافتن هویتهای ملی در اروپا، مثل هویت انگلیسی، آلمانی،
فرانسوی و اسپانیایی که به شکلی اینها همه مهم بودند. همزمان شما
میبینید که همین جلوهها هم در ایران بهوجود میآید. تجدد را معمولا
در ایران به شهرنشینی و صنعتیشدن خلاصه میکنند، در حالیکه شهرنشینی
و صنعتیشدن یکی از جلوههای تجدد است. ما تجدد فرهنگی داریم، تجدد
زبانی داریم، تجدد سیاسی داریم، تجدد روزمره داریم به شکلی که زندگی
روزمره مردم، فضای زندگیشان، چه در داخل خانه و چه در بیرون عوض
میشود. اینها همه جلوههای متفاوت تجدد است و همهشان یک کالای
بستهبندی یک شکل نیستند.
اگر سیر تحول تجدد همزمان
در همه جای جهان اتفاق میافتد، چگونه است که این پدیده در برخی جوامع
باعث مدرنشدن و پیشرفت شده است، اما برخی جوامع دیگر همچنان سنتی باقی
ماندهاند؟
سنتی شدن هم یکی از همین جلوههای تجدد است. مثلا کشوری درمقابل
همسایههایش یا نیروهای خارجی تصمیم میگیرد برای اینکه متفاوت باشد،
سنتاش را قوی کند؛ یعنی به شکلی جهانی بودن تجدد باعث سنتی شدن جوامع
و کشورها هم میشود، چون هر کشوری سعی بر این دارد که سنت خاص خودش را
بسازد و خود را از کشورهای همسایهاش متمایز کند.
روند تجدد اولیه ایران هم که تجددی بود که به همشکلشدن ایرانیها با
اروپاییها انجامید و حتی فضای زندگی اجتماعی ایران مثل فضای همگانی
اروپایی شد، خیلیها را بر این داشت که بروند و هویت ملی ایرانی و
سنت ایرانی را حفظ کنند. به این شکل میتوانیم بگوییم که سنتگرایی یکی
از پدیدههای تجدد است.
اگر ما جامعه ایران را
در مقایسه با جوامع دیگر عقبافتاده فرض بکنیم، این عقبافتادگی از آن
لحظهای شروع شده که ما خواستیم متفاوت از دیگران باشیم؟
عقبافتادگی مفهومی نیست که من به کار ببرم. من میخواهم ببینم
که این تفاوتها چطور ساخته و پرداخته شدهاند که معمولا تفاوتهایی
خیلی آگاهانه هستند. در کشورهایی مثل کشور ایران نیروهای متفاوتی
هستند. بعضی نیروها برای پیشبرد منافع خودشان بر این هستند که همسان
دیگری بشوند و بعضی دیگر برای حفظ منافع خودشان میخواهند تفاوتها را
حفظ کنند. نیروهای داخلی در ایران در مقابل همدیگر برداشتهای
چندگانههای از فرهنگ ایرانی دارند که این چالش ریتم فرهنگ و تغییر و
تحولات را بهوجود میآورد و به شکلی شاید یکسری از این تغییر و
تحولات در ایران، در مقایسه با دیگر جامعهها، خیلی آهستهتر و کندتر
پیش رفته است. اما در واقع خود این تحولات که خیلی کند به نظر میرسند،
شاید در درون خودشان تغییرات اساسیتری را داشته باشند. مثلا من نظرم
این است که اسلامیشدن حکومت در ایران پس از انقلاب اسلامی، باعث شده
زندگی روزمره مردم مخصوصا در فضای خصوصی سکولار و دهری بشود؛ یعنی به
شکلی حکومت دینی میشود و زندگی درون خانهها دهری میشود که با زندگی
پیش از انقلاب اسلامی که مردم در بیرون خیلی متجدد بودند و در درون
خیلی سنتی، تفاوت دارد.
یکی دیگر ازمسائلی که شما
در این کتاب به آن اشاره میکنید، نگاههای متفاوت از درون و بیرون به
«زن ایرانی» و «زن فرنگی» است. با مطرح کردن این بحث به دنبال چه
پدیدهای در تجدد بومی میگشتید؟
تجدد به شکلی یک روند بازپردازی و بازسازی خویشتن است، ولی
خویشتن خویش را نمیشود مستقل از دیگرانی که در کنار آدم هستند و
همسایه یک اجتماعی هستند، ساخت. بنابراین توجه بر این بوده است که از
یکطرف، چگونه در این بازاندیشی و بازسازی هویت ایرانی در قرن نوزدهم
در آستانه انقلاب مشروطیت، ایرانیها رابطه خودشان را با کشورهای عربی
عوض میکنند و چطور به شکلی تمام بدبختیهای ایران دوره خودشان را
تقصیر عربها میاندازند و بانی از دست رفتن عظمت ایران باستان را
دوباره عربها میدانند؛ از طرف دیگر به علت اشاعه نظریه نژاد آریایی،
ایرانیها بر این بودند که تمام کشورهای اروپایی که در دوره قبل از
انقلاب مشروطیت پیشرفتهتر از ایران بودند، در اصل فرهنگ و سنت ایرانی
آریایی را بردهاند در اروپا و آنجا رشد دادند. به شکلی ایرانیان
آستانه انقلاب مشروطیت میخواستند خودشان را بیشتر و بیشتر مثل برادران
و خواهران اروپاییشان بکنند؛ یعنی دو «دیگری» وجود دارد؛ یک «دیگری»
که «عرب» است و مردم میخواستند خودشان را از او جدا و دور کنند، و یک
«دیگر» اروپایی هست که در آستانه انقلاب مشروطیت مردم میخواستند
خودشان را به او نزدیک کنند. ما در انقلاب اسلامی عکس این صورت میگیرد
که به شکلی دوریگزیدن از اروپا و نزدیک شدن به هویت «اسلامی» و «عرب
ـ اسلامی» ایران است.
بحث دیگر مهم در کتاب
شما، مسئله بهوجودآمدن مفهوم «مام وطن» است. وطن از چه زمانی در ذهنیت
سیاسی ایرانیها شکل میگیرد و چه سیری را طی میکند؟
وقتی ایران تبدیل به یک کشور «مرزبندی شده» میشود، وطن بهجای
اینکه همچون گذشته محل تولد، محل سکونت و حتی منزل آدم باشد، میشود
منزل ایرانیها و خانه ایرانیها. در مرحله اول وطنپرستی و وطنخواهی
در ایران، ایران بهعنوان خانهای قلمداد میشود که رهبریاش در دست
پدر تاجدار است و در این نگرش پدر تاجدار، پدری است که توانمند است و
فرزندانش فرزندان صغیری هستند که باید از پدرشان اطاعت کنند. در آستانه
انقلاب مشروطیت، ایران را بهعنوان یک مادر ششهزارساله پا به مرگی
جلوه میدهند که بعدا مشروطهخواهان بهجای اینکه به انتقاد از پادشاه
و حکومت قاجار بپردازند، شروع میکنند به ناله از بیماری «مادر وطن» و
نجات «مادر وطن». به شکلی همان حرفهایی که در انتقاد سیاسی
میتوانستند به شاه بزنند، بهجای اینکه به شاه بزنند، میگفتند که
«ایران»، بیمار است؛ «ایران»، در حال مرگ است و بعد هم در جستوجوی این
بودند که «ایران» را، «مادر وطن» را، چطور مداوا کنند.
ایرانیت و وطن چه معنایی
دارد؟
ایرانیبودن بهنظر من در ۳۰ سال گذشته
معنایش خیلی متفاوت شده و تغییر و تحولات عظیمی در آن بهوجود آمده
است. یکی اینکه برای اولینبار تعداد بسیار زیادی از ایرانیان به سراسر
دنیا رفتند و همین که در سراسر دنیا در شهرهایی مثل تورنتو، لسآنجلس،
لندن، پاریس و جاهای دیگر، انبوه ایرانیانی هستند که به زبان فارسی
صحبت میکنند و نهادهای فرهنگی ایرانی دارند، به شکلی میشود گفت که از
«هویت ایرانی» مرز زدایی شده است، بنابراین ایرانیت یک معنای جدیدی
پیدا کرده است. یک مفهوم دیگر هم که خیلی مهم است، مفهوم زبان فارسی
است که زبان فارسی، همچنان که میدانید، در قرنهای پیش از قرن نوزدهم،
بهویژه قرن ۱۶ و ۱۷،
زبان امپراتوری گورکانیان هند بود؛ زبان امپراتوری عثمانی بود؛ زبان
ایرانیان و آسیای مرکزی بود. ولی در آستانه انقلاب مشروطیت ایرانیان به
دلایل خیلی خوبی آن را تبدیل میکنند به زبان ملی ایران و بعدا یادشان
میرود که مردم دیگر هم به زبان فارسی صحبت میکردند و به شکلی زبان
فارسی تبدیل میشود به زبان ملی ایرانیان. بعدا با رشد یافتن هویتهای
قومی در ایران، مخصوصا در سالهای قبل از انقلاب اسلامی و ۱۰سالی بعد
از انقلاب، کمکم زبان فارسی تبدیل میشود به زبان قوم فارس که بهنظر
من این خطر بزرگی است و ما باید جدا به آن آگاه باشیم که زبان فارسی
هیچگاه زبان یک قوم خاصی نبوده است و اتفاقا زبان محاوره، گفتوگو و
تبادل فرهنگی بین اقوام ایرانی و اقوام غیرایرانی بوده است؛ یعنی یک
«لینگوا فرانکا» بوده و زبان قوم فارس نبوده است.. به نظر من ما باید
برگردیم به برداشت تاریخیای که از زبان فارسی بوده که زبان فارسی زبان
محاوره، مکالمه و گفتوگو و رفتار و تبادل فرهنگی بین اقوام ایرانی و
غیرایرانی، یا «ایرانی» و «انیرانی»، بوده است و این بهنظر من بهشکلی
بیانگر جهانیمنشی ایرانی است و این را تبدیل کردن به یک زبان قومی،
به نظر من کار چندان درستی نیست.
* برگرفته از مصاحبۀ محمد تاج دولتی منتشره در سایت رادیو زمانه
سير تحول مدارا در دهكده جهانى
گفتمان قومى و بىنظمى نوين جهان
راه حلى براى فقر جهانى
امروزه چگونه ميتوان ايرانى بود؟
ايرانى شدن ِمدرن ما
هويت ملى و پروژه ملت سازى
ايرانيان مهاجر در آمريكا
ايران؛ ديروز، امروز، فردا
سنت و تجدد ايرانى
آسيب شناسى فرهنگ سياسى ايران
هويت ايستا، هويت پويا
مولانا و تجربه وجودى غربت
من ِجاودان
دين در غرب جديد
رويكرد و برخوردها با متن مقدس
افول علم ورزى
بازيابى كرامت از دست رفته
مدارا در خانواده
گزارش سمينار زن و نوانديشىدينى
نشست مؤسسان شوراى ملى صلح
اگر دكتر شريعتى زنده بود!؟
علت اصلى كودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
Copyright © 2008 MODARA.org. All rights reserved