MODARA, September 2008
شهريور ۱۳۸۷ سال اول شماره ۲


علت اصلى كودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲


برگرفته از مجله چشم انداز ايران


 


سرنگوني دولت مردمي از طريق دسيسه‌چيني و دخالت نامشروع دولت‌هاي بيگانه، همكاري عوامل مزدور داخلي و حمايت دربار و درنهايت اعمال قدرت نظامي به غرور ملي ايرانيان لطمه زد.

به‌طوركلي درباره علت كودتا سه نظريه مطرح است:

الف ـ جنگ سرد
ب ـ رويارويي شمال ـ جنوب
ج ـ مقابله با الگوي درون‌زا

الف) جنگ‌سرد:

اين نظريه با توجه به رقابت دو ابرقدرت امريكا و شوروي در تقسيم جهان و گسترش حوزه نفوذ خود پس از جنگ دوم جهاني معتقد است كه كودتاي ۲۸ مرداد در بستر چنين فضايي شكل گرفت.

فعاليت گسترده حزب‌توده و دفاع از منافع توسعه‌طلبانه روس‌ها در ايران به‌همراه تبليغات وسيع و بزرگنمايي قدرت حزب‌توده توسط عوامل مرموز و رسانه‌هاي وابسته، تقويت توهم سرخ نزد اقشار مذهبي و روحانيت سنتي، فضاي رواني ـ سياسي مناسبي را براي بهانه‌جويي قدرت‌هاي امپرياليستي و دخالت آنها به‌منظور جلوگيري از سقوط كامل ايران و يا بخشي از آن به پشت‌پرده آهنين فراهم آورده بود. در اين نظريه ‌دليل اصلي كودتا در گرايش دولت ملي به بهبود روابط با دولت شوروي و بي‌ميلي مصدق در سركوب حزب‌توده و نگراني اقشار مذهبي از نفوذ كمونيسم و تمايل به نجات ايران و كل خاورميانه از چنگال كمونيسم جهاني ارزيابي مي‌گردد. چنان‌كه گازيوروسكي مي‌نويسد: "بسياري از مقامات ايالات‌متحده تا تابستان ۱۹۵۳ به اين نتيجه رسيده بودند كه افزايش هرج‌ومرج و شايد به قدرت رسيدن كمونيست‌ها در ايران قابل انتظار است و بنابراين مصدق بايد سرنگون شود تا از سقوط ايران در دامان شوروي جلوگيري به‌عمل آيد."

در اين تحليل از دست‌رفتن منافع كمپاني‌هاي نفتي فرع بر جنگ بين دو اردوگاه سرمايه‌داري و كمونيستي تلقي مي‌گردد.
 

ب ـ رويارويي شمال ـ جنوب

در اين نظريه برخي از زاويه ديد اقتصادي برآنند كه نفت كالاي حياتي و مورد نياز انگلستان بوده است، به‌گونه‌اي كه دغدغه اصلي وزارت سوخت و انرژي دولت بريتانيا را شكل مي‌‌داده و از آنجا كه مصدق اراده جدي و قاطعي در ملي‌كردن نفت ايران داشته است، لذا از همان ابتدا بر دولت انگلستان آشكار بوده است كه نمي‌توانند با مصدق به تفاهم برسند. پيامد ملي‌كردن نيز قطع سلطه انگليس بر يك صنعت بسيار مهم و حياتي ايران و تشويق ملل ديگر در به‌دست گيري كنترل منابع نفتي خود بوده است.

ازسوي ديگر منافع كمپاني‌هاي نفتي امريكا و دولت آنها با قانون ملي‌كردن واقعي صنعت نفت مغايرت داشته و سقف حداكثري مورد قبول آنها اعمال اصلي تنصيف منافع بوده است. لذا دولت‌هاي آمريكا و انگليس عليرغم اختلافات اوليه، در سير حوادث، متحد طبيعي يكديگر گشته و پروژه حذف مصدق را به طرق سياسي ـ توسط شاه و مجلس ـ دنبال مي‌نمايند، لكن قيام ملت در سي‌تير ۱۳۳۱ اين نقشه را عقيم مي‌نمايد. پس از اين شكست بريتانيا و امريكا روش‌هاي ديگري را براي سركوب نهضت و دولت ملي آزمودند كه نقطه اوج آن در كودتاي ۲۵ و ۲۸ مرداد تجلي يافت.

در اين نگاه علت اصلي كودتا، لطمه خوردن منافع اقتصادي دولت‌هاي امپرياليستي غربي و كمپاني‌هاي نفتي به‌واسطه ملي‌شدن نفت و تهديد منافع منطقه‌اي آنها و از دست‌دادن كنترل خود بر منابع نفتي مي‌باشد. در اين راستا دكترآبراهاميان مي‌نويسد: "كودتا چندان در چارچوب جنگ‌سرد نمي‌گنجد و بيشتر به جنگ امپرياليسم غرب عليه ملي‌گرايي جهان سوم ارتباط پيدا مي‌نمايد، به‌عبارت ديگر، كودتاي ايران بيشتر به رويارويي ميان شمال و جنوب مربوط مي‌شود تا تعارض ميان شرق و غرب (جنگ‌سرد)."
 

ج ـ مقابله با الگوي درون‌زا

نظريه سوم ضمن پذيرش دو تحليل پيش‌گفته به‌عنوان وجوهي از علل كودتا، علت اصلي كودتا را مطلب ديگري مي‌داند. اجمال اين‌كه مصدق در خاطرات خود مي‌نويسد كه مسئله ملي‌شدن نفت، غرامت و عوارض آن براساس قوانين بين‌الملل و ملي‌شدن نفت مكزيك حل شده بود، يعني مسئله حقوقي نفت بماهو نفت مسئله‌اي حل شده بود و الزامي براي كودتا وجود نداشت. اين نظريه معتقد است علت اصلي كودتا رويارويي با الگوي درون‌زاي مصدق به‌نام اقتصاد مبتني بر دموكراسي، اعتماد به دولت، پرداخت داوطلبانه ماليات و به‌اصطلاح اقتصاد بدون نفت بود كه چنانچه اين الگو در داخل نهادينه مي‌شد و به كشورهاي نفت‌خيز و جهان سوم تسري مي‌يافت، فراتر از منافع اقتصادي، كيان فرامليتي‌هاي نفتي و دولت‌هاي غربي را به مخاطره مي‌انداخت. به‌دلايل زير الگوي مصدق از جامعيت و پايداري لازم برخوردار بود:

يكم: اصل حاكميت ملي در نهضت ملي داراي دو مولفه بود. مولفه اول احياي حقوق مردم و تقويت دموكراسي و مولفه دوم اعمال حاكميت و مالكيت بر منابع زيرزميني و اين هر دو اولاً در راستاي احياي قانون‌اساسي انقلاب مشروطيت بود و ثانياً در كادر مصوبات سازمان ملل و رويه‌هاي ملي‌كردن در ديگر كشورهاي غربي؛ بنابراين خواست ملت ايران فراقانوني نبود.

دوم : ملي‌كردن با حمايت ملي و پشتوانه ملت مطرح و پيگيري شد. چنانچه ملي‌كردن و مالكيت بر منابع صرفاً يك عمل ضدامپرياليستي و ضدانحصاري ‌باشد، اما از پشتوانه دموكراتيك برخوردار نباشد،

سوم: ملي‌كردن به مفهوم اختيار در بهره‌برداري از منابع و آزادي در عرضه آن، با سازوكار سرمايه‌داري لاينفك از دموكراسي مغايرتي ندارد. مصدق در برابر فشارها و تحريم‌هاي بين‌المللي، شعار الگوي اقتصاد بدون نفت را مطرح و در صحنه عمل پياده نمود. گرچه اقتصاد بدون نفت در شرايط اعمال فشار همه‌جانبه بر دولت ملي مطرح گرديد و بالذات مطلوب مصدق و ملت نبود اما اين فشارها تازيانه تكامل جامعه شد و راه رشد اقتصاد و متوازن با صادرات و واردات متعادل و مبتني بر كار و كوشش و پرداخت داوطلبانه ماليات را گشود، بنابراين نه‌تنها خلع يد و ملي‌كردن نفت باعث از دست‌رفتن منافع عظيم و سودجويانه كمپاني‌هاي نفتي گرديد، بلكه تهديد بزرگ‌تر ارائه الگويي درون‌زا و فرهنگ‌ساز بود كه از دل دموكراسي و روابط دموكراتيك بين مردم و دولت ملي جوشيده بود كه مي‌توانست راهگشاي كشورهاي نفت‌خيز جهت كاهش وابستگي به نفت و خروج از اضطرار در عرضه آن و در نتيجه رشد واقعي قيمت نفت و ميل به سمت قيمت ذاتي آن باشد.

امروز نيز امريكايي‌ها از يك‌سو با منطق گسترش دموكراسي، حضور خود را در خاورميانه توجيه مي‌نمايند و ازسوي ديگر به صراحت خواستار تأمين امنيت عرضه نفت ارزان خليج‌فارس مي‌باشند. حال آن‌كه چنانچه دموكراسي واقعي در منطقه شكل گيرد، با افزايش رشد و آگاهي مردم و اعتماد به حكومت، مسلماً جريان صدور نفت ارزان تداوم نخواهد يافت؛ زيرا در شرايط اختيار و انتخاب آزاد، رعايت منافع ملي ايجاب مي‌نمايد كه ميزان عرضه نفت براساس اصل حفاظت و صيانت از ذخاير تعيين شود و در اينجاست كه دموكراسي به‌عنوان يك عامل اثرگذار در قيمت نفت ايفاي نقش خواهد نمود، همچنان كه در نهضت‌ملي چنين نقشي را ايفا كرد. به‌طور قطع مي‌توان گفت اگر الگوي "اقتصاد بدون نفت" دكترمصدق با كودتا روبه‌رو نمي‌شد،. اين الگو مي‌توانست گام موثري در دستيابي به ارزش ذاتي نفت و انرژي‌هاي جايگزين بردارد و كمك بزرگي به زيست‌محيط جهاني بكند. امروزه دولت نروژ الگوي مصدق را پياده كرده و درآمد نفت خود را در صندوق ذخيره ارزي صدميليارددلاري به‌عنوان اقتصاد مكمل در كنار اقتصاد مبتني بر كار و كوشش و پرداخت ماليات با موفقيت به اجرا درآورده است.‏