MODARA, September 2008
شهريور ۱۳۸۷ سال اول شماره ۲


مــن ِ جــاودان *


محمد محمدى گرگانى

استاد دانشگاه و فعال اجتماعى

تلخيص از سخنرانى در گرگان *

 


علي (ع) چهار سرمستي را شايسته انسان نمي داند:

۱ - سرمستي ناشي از مال . ۲ - سرمستي ناشي از علم. اينكه آدمي براساس علم اش مورد احترام واقع شده و از اين احترام ‏خوشش بيايد. ۳ - سرمستي ناشي از تعريف و تمجيد. ۴ - سرمستي ناشي از جواني. ‏وقتي كه انسان در همه جا سرمست از اين است كه به دليل مالش، علمش و... مورد تعريف وتمجيد واقع شود، ‏از مقام واقعي اش محروم مي شود. ‏

حال اگر مسئله اين است كه انسان نبايد از اين دست از مسايل سرمست شود، سوال اصلي آن است كه انسان ‏بايد از چه چيزي سرمست شود؟ براي پاسخ به اين سوال نمونه اي عرض مي كنم. ژوزف ساراماگو كتابي ‏دارد به نام "كوري". كل كتاب مربوط به اين بحث است كه انسان درجامعه صنعتي چگونه سرمستي هايي پيدا ‏مي كند، سرمستي هايي كه آدمي از آن ها خوشش مي آيد، به او هيجان مي دهد ولي اين ‏نوع از سرمستي ها شايسته اش نيست پرسشی که ساراماگو در این كتا ب مطرح می کند ‏اين است كه اي انسان تو درجامعه صنعتي، دائما مشغول هستي؟ چرا تا اين اندازه فاقد توانايي براي ديدن هستي، ‏چرا نمي تواني ببيني؟ ‏

همانطور كه مي دانيد ادبيات يونان از نظر بيان سمبليك بسيار عظيم است در این اسطوره ها نارسيس زيباترين مرد يوناني است. او آن قدر زيبا بود كه ‏همواره در كنار بركه آب مي رفت به صورت خود نگاه مي كرد.بعدازمدتي آنقدر محو زيبايي خود شد كه به ‏آب افتاد ودرآن غرق شد. مي گويند ‏بعد به بركه آب گفتند كه بركه، نارسيس بزرگترين مرد و الهه زيبايي بود، توقيافه اش را چگونه ديدي؟ بركه ‏آب مي گويد كه هروقت من به او نگاه مي كردم، درچشمهايش خودم را مي ديدم. من اورا نديدم. نارسيس ‏تمثيل بسيار زيبايي ازاين است كه من همه جا به دنبال خودم هستم، آن "مني" كه محتاج به اين است كه ‏همواره احترام بشود، محتاج به اين است كه قبولش داشته باشند. به عبارت ديگر موقعيت، شغل و... براي ‏آدمي فضايي مي سازد كه گمان مي كند همواره بايد به دنبال آن باشد. اما علي (ع) مي فرمايد كه اين جا ‏شايسته آدمي نيست، بلكه انسان اگر به دليل موقعيت هاي مختلفي كه دارد مشاهده كند دارد درديگران زندگي ‏مي كند، بايد بداند كه همه چيزرا باخته است. ‏نلسون ماندلا ۳۰ سال درزندان سنگ شكست، شلاق خورد، چرا وقتي از زندان بيرون آمد از عظمت ‏شخصيت برخوردار بود وهست؟ درمقابل صدام هم ۳۰سال رييس جمهور بود، ولي چرا تا اين اندازه شكسته ‏و حقير بود، حقارتي كه نشانه هايش در سركوب وكشتار وشكنجه مخالفين اش متبلور مي شد. از نظر ‏روانشناسي، صدام، هيتلر وامثال آن ها بيمار هستند. پس مي شود كسي ۳۰ سال زندان باشد ونلسون ماندلا ‏بيرون بيايد. پس از آنكه ماندلا از زندان بيرون آمد ورژيم آپارتايد برچيده شد، نلسون ماندلا به رياست ‏جمهوري رسيد. زنان جلوي كاخ رياست جمهوري حاضر مي شدند ومي گفتند ماندلا اين ها عكس هاي بچه ‏هاي ما است كه پس از شكنجه زنده به گور شده اند، تو مي گويي ببخش، من نمي توانم ببخشم. ماندلا درپاسخ ‏مي گفت من مي فهمم ولي اگر قرارباشد خون را باخون بشوريم، دچار بدبختي مي شويم. فرياد مي كشيدند كه ‏ماندلا نمي توانيم اين همه جنايت را فراموش كنيم.ماندلا به مردمش مي گفت كه مردم اگرفراموش نمي كنيد، ‏باشد ولي عفو كنيد. چون اگر نبخشيد، جز راه خون ريزي و شستن خون با خون باقي نمي ماند. بياييد فراموش ‏نكنيد ولي ببخشيد. ماندلا در ۳۰ سالي كه درزندان بود با خودش چگونه برخورد كرد كه قادر است تصميم ‏هاي اين چنيني بگيرد؟ درمقابل چرا صدام حسين با كوچكترين مخالفتي، خشمگينانه ترين عكس العمل را از ‏خود نشان داد تا جايي كه كسي جرات نكرد يك جمله نسبت به وي نقد كند؟ چرا آن "منِ" ماندلا در زندان ‏متلاشي نمي شود اما وجود و "منِ" صدام در كاخ رياست جمهوري خرد ومتلاشي مي شود، چرا؟ تفاوت ‏ميان اين دو "من" چيست؟

قرآن مي فرمايد به برخي مي گويند از مردم بترس زيرا مي خواهند عليه تو شورش كنند، اما آن ها مي گويند ‏ما نمي ترسيم، بعد چه مي شود؟ اين جا نقطه ثقل بحث است: اگرعليه آدمي كه نيازمند تمجيد، سمت، تعريف، ‏موقعيت، شهرت و امثال اين ها است، شعارمخالفت بدهند، دچار فروپاشي شخصيتي مي شود، زيرا همه ‏اميدش آن است مردم به اواحترام بگذارند. درچنين شرايطي شخص دچار انزواي روحي مي شود. چرا؟ براي ‏آنكه آناني كه بايد برايت كف بزنند، فحش ات مي دهند. قرآن مي گويد اگر دراين جا آن "من" ات را حفظ ‏كردي، تحول پيدا مي كنی. "ففَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ" لذا درقرآن مال و قدرت هيچ يك اصل نيست. از نظر ‏روانشناسي جديد نيز اين ها اصل نيستند. براي آزادگان هم اين موارد اصل نيستند، اما يك چيز اساسي اصل ‏قرار مي گيرد؛ خود وجودت چيست. متفكراني چون گيدنز به يك سوال عمده وجدي رسيده اند و آن اين كه ‏چرا نسل جوان تا اين اندازه مهمل است؟ چرا فقط مي خواهد خوش (و نه خوب) باشد؟ ماركس مي گفت ‏ثروت آدمي را از خود بيگانه مي كند، پول پرستي انسان را از خود باز مي دارد.ولي ماركس نگفت كه اين ‏‏"خود" چيست، كيست وداراي چه وجودي است؟ ‏

گيدنز درآثار خود صحبت از "بت كالايي" مي كند. مي گويد كه آدم امروز فقط كالا مي خواهد و از خودش ‏غافل شده است. گيدنز هم نمي گويد كه آن "خود" چيست؟ اريك فروم و مزلو در آثارشان همه براين مسايل ‏تاكيد مي كنند. مزلو دركتاب وضعيت آخر كه كتاب روانشناسي است، مي گويد انسان داراي سه حالت است: ۱ ‏- حالت كودكي ۲ -كودك والد ۳ - حالت بالغ.سوال اين است اين "خودي" كه مي گوييم بي خود شده، چيست؟ ‏اينكه مي گوييم فلاني به قدرت، ثروت، شهرت و... رسيده و بي خود شده به چه معنايي است؟ آيا مي توانيم به ‏لحاظ نظري اين "خود" را توضيح بدهيم؟

حيوانات نمي توانند كار ديگري كه از ‏آنان انتظار مي رود انجام دهند ولي آيا انسان هم دراين چرخه قراردارد؟ مثلا اگرهركسي ديگر در مختصات ‏تاريخي كنوني وشخصيتي كه من درآن قرار دارم، قرار مي گرفت مانند من عمل مي كرد؟ نيچه مي گويد ‏انرژي هستي ثابت است.درعين حال اين انرژي تبديل مي شود. يعني خورشيد برآب دريا مي تابد، بخار به ‏وجود مي آيد، بخار تبديل به ابر مي شود، از ابر باران مي بارد، در زمين باريزش باران علف سبز مي شود. ‏گوسفند و گاو علف را مي خورند، بعد هم ما گوسفند وگاو را مي خوريم، باز مقداري ازآنچه انسان مصرف ‏مي كند، در زمين جذب مي شود، يا جسد انسان به خاك تبديل مي شود. در اين جا چرخه غذايي ايجاد مي شود. ‏بنا براين دراين نظام هيچيك از موادي كه به مصرف ديگران دريك چرخه غذايي رسيده است، از بين نمي ‏رود. در اين چرخه همه چيز تبديل مي شود.‏سوال مركزي در اين جا چيست؟ آيا من انسان هم محصول شرايط بيروني ام هستم؟ ‏ما اسير چند زندان هستيم ؛ ۱ - زندان جسم كه در برخي مواقع به ما حكم مي كند چه بايد انجام بدهيم وچه نبايد ‏انجام بدهيم ۲ - زندان تاريخ؛ دوره تاريخي كه شخص در آن به دنيا آمده و امكانات ومحدوديت هايي را براي ‏شخص فراهم مي كند ۳ - زندان ديگر زندان فرهنگ وادبيات محيط است. ۴ - زندان بعدي زندان طبيعت است. ‏به عبارت ديگر درطبيعت ما داراي قدرت انتخاب نيستيم. آيا من مي توانم از اين زندان ها قدمي بيرون بگذارم ‏يا من مانند آدم آهني تسليم آن چيزهايي هستم كه براي من دربرنامه نوشته شده است؟‏ ‏

دراين جا مي خواهم به توضيح "من"ي بپردازم كه خلاق وآفريننده بوده و در وجود هركسي به مقدارآن انتخاب ‏هايي است كه انجام داده و آن را لمس كرده است. وجود به معناي شخصيت وجوهر فرد است. مابقي ‏مسايل محيطي وتربيتي است. در اين جا از ماندلا مثال زدم. آيا ماندلا مي تواند بگويد كه دهها بار درمعرض ‏اين قرار گرفتم كه خيانت بكنم يا خيانت نكنم، ذليل بشوم يا ذليل نشوم. تحقير بشوم يا تحقير نشوم. بله قطعا در ‏چنين موقعيت هايي قرار گرفته است. ولي ماندلا مي گويد كه تصميم گرفتم، اراده و انتخاب كردم تا ذليل ‏نشوم.‏براي چه شكنجه ممنوع است؟ زيرا شكنجه شخصيت انسان را متلاشي كرده و به من آزاد انسان لطمه مي زند. ‏اينكه تعبير اراذل و اوباش را عليه عده اي به صورت تبليغاتي به كار بردند، خلاف قانون بود. هيچ كسي حق ‏ندارد احترام اشخاص را هتك كند. براي اينكه او انسان است ومي تواند انتخاب كند، و بايد با "من " آزادش ‏بميرد، ممكن است او آن "من" اش را قبل از مرگ آزاد كند.مجازات مجرم درهمه دنيا وجود دارد ولي تحقير ممنوع است. هنگام اعدام ‏كسي، به او گفتند برو به جهنم. حقوق بشر به اين رفتار اعتراض و صريحا اعلام كرد به چه مجوزي انساني ‏كه درحال اعدام است، تحقيرش مي كنيد؟ متهم جنايت كرده است، چرا درخيابان او را مي گردانيدوبرگردنش ‏آفتابه آويزان مي كنيد؟ شخصيت چنين فردي خرد مي شود. هيچكسي حق ندارد حتي شخصيت ابن ملجم را ‏حتي خورد كند. علي (ع) در مورد قاتل خود گفت اگر مردم مجازاتش كنيد ولي اگر نمردم، خودم تصميم مي ‏گيرم. ولي ديگر نمي توانيد اورا تحقير كنيد.ديگر نمي توانيد درخيابان او را بگردانيد وبرسراو آفتابه آويزان ‏كنيد. چرا چون در اين جا هم يك مبنا وجود دارد و آن اينكه او انسان است. در وجودش عظمتي به نام انسان ‏كه جانشين خدا است وجود دارد اين هيچ گاه نبايد خراب شود حتي اگر اين آدم جنايت كند.
 

منِ انسان در سه محتوا

معرفي "من" انسان در سه محتوا ضروري است

۱ - "من" اول به صورت روزمره رفتار وزندگي مي كند. مثلا مي گوييم او آمده است، توي دروهمسايه بد ‏است كه ما نرويم. جلسه شركت مي كنيم مي گوييم بد است ما نرويم. اين دست از رفتارها را اقبال، اريك فروم ‏و مزلو رفتار ماشيني ناميده اند زيرا شخص مجبور است آن ها را انجام بدهد. اين "من"، "مني" است كه به ‏هنجار رفتار مي كند. هنجار به چه معنايي است؟ هنجار به معناي آن است كه هرچه محيط وپيرامون ما از ما ‏مي خواهد همان را انجام بدهيم. من درلباسم تابع محيط هستم. وهمه ما تابع محيط هستيم، اما آيا "من" من هم ‏اين گونه است؟ مي گويم چرا پيش فلاني مي روي كه اين همه پشت سراو بد مي گويي؟ وقتي كسي ‏نزد آدم ستمكار از اوتعريف مي كند، چه چيزي را از دست مي دهد؟ وآن چيزي كه از دست داد آيا به اين ‏سادگي ها به دست مي آيد؟ چون در اين بخش ها اين وجود است كه دارد از دست مي رود. ‏

۲ - "من" دوم مني است كه براساس علم روانشناسي، ازفرهنگ آموخته مي شود. ادبيات و فرهنگ مي آموزد كه آدم خوب وبد كيست. فرهنگ براي اشخاص چهره مي سازد . ‏در اين بخش اينكه من دوست دارم اين گونه باشم يا آن گونه باشم را شخص از محيط كسب مي كند. ‏

۳ - غير از آنچه محيط به من مي گويد، آيا "من" ديگري هم وجود دارد؟ آيا گاهي مي توانم به خودم فكر كنم ‏كه چه دارم انجام مي دهم؟ من كي هستم؟ آيا من مي توانم مانند فيلم "توت فرنگي هاي وحشي" اينگماربرگمن ‏به خودم بگويم كه با زن، با خودم و بچه ام چگونه برخورد مي كنم؟ آيا مي شود در جايي كه معمولا مي گويم ‏بله، نه بگويم و بالعكس؟ ‏حرف اصلي اقبال دراين باره اين است كه شادي، غم، خوشي، سختي، راحتي و امثال اين ها مهم نيست، بلكه ‏مهم اين است كه او يعني "من" لطمه نبيند وبماند. اگر بخواهداو بماند من دراين جا يك ملاك دارم، همه جا او ‏را نگاه مي دارم، زيرا بار شيشه دارم كه امانت است. توهين مي شنوي، اگر ديدي كه او دارد ضربه مي ‏خورد، نبايد لحظه اي درنگ كني، نبايد اجازه بدهي كه آن "من" لطمه ببيند. در اين نگاه تكريم وتحقير ملاك ‏نيستند، گاه افراد شما را تحقير مي كنند، شما دردلتان به آن ها مي خنديد چون "من" ات را از دست نمي دهي.‏

‎من "كارآمد" و من "واقعي”‏‎‎

اقبال دراين باره ادعايي دارد؛ اقبال مي گويدكه ما داراي يك "من" كارآمد هستيم. دانشجو مي گويد كه جناب ‏استاد كلاستان عالي است، كارمند مي گويد جناب استاد سلام، اين دست از احترام ها به "من" كارآمد است. ‏‏"من" كار مي كند ومحيط هم به اواحترام مي گذارد. انسان اگر حواس اش جمع نباشد، دائما در اين "من"، ‏زندگي خواهد كرد. خواب اين انسان نيز در اين چارچوب است؟ من برمي گردم به سخن حضرت علي كه ‏شايسته نيست انسان دراين محيط زندگي كند. به عبارت ديگر شايسته نيست كه انسان خود را دراين محيط ‏زنداني كند. آن گونه باش كه اگر همه دنيا دربرابر تو تعظيم كردند، دروجود تو اثر نگذارد. در چنين شرايطي ‏آن "من" ساخته مي‌شود. بنا براين "من" كارآمد، همين "مني " است كه ما هستيم. اما "من" ديگري نيز ‏وجود دارد. "مزلو" نام اين "من" را، "من خود انگيخته" مي گذارد. اريك فروم مي گويد "من شكوف". ‏افلاطون نام اين "من" را "سوفي" ( عقل سپيد) گذاشته بود. اقبال مي گويد كه انسان زماني مي تواند به آن "من" ‏واقعي برسد كه اين "من" كارآمد اورا مشغول نكند. اشكال جامعه ما اين است كه آدمي را صبح تاشب به ‏خودش مشغول مي كند. اقبال مي گويد اگر انسان از "من " كارآمد بيرون آمد، وتامل كرد، وارد "من" ديگر ‏مي شود. آيا جامعه امروز آن "مني " را كه باخودش ‏تامل كند با خود همراه دارد؟ آيا انسان مي تواند از "من" كارآمد بيرون بيايد، وبه "من" متعالي اش بينديشد؟ ‏آيا مي تواند به خود بگويد كه من كيستم؟ آيا مي تواند فارغ از تاثيرات محيطي اش عمل كند؟ ايا مي تواند ‏فارغ از چارچوب هاي عرف عمل كند؟ اريك فروم مي گويد كه آدم هاي بهنجار لزوما آدم هاي سالمي نيستند. ‏كسي كاري انجام نمي دهد تا مبادا از سوي عادت هاي جامعه نفي شود. چنين فردي از نظر جامعه، آدم ‏بهنجاري است. همه كارهايش براساس روال جامعه است وهمه نيز به اواحترام مي گذارند. مولوي دراين باره ‏مثال جالبي دارد. مي گويد يك نفربينا، به شهري مي رود كه همه اهالي آن شهركور بودند، اهالي شهر، شخص ‏مذكور را نزد رهبرشان بردند تابررسي كند اين شخص آيا دچارمشكلي هست؟ رهبر كورها چون كور بود، ‏دستي كشيد به سروصورت وبدن اين شخص گفت همه جاي اين شخص شبيه ما است، فقط دوتا غده روي ‏صورت اش است كه بايد دربياريم تا عادي ومثل ما شود. ‏

چرا همه ‏روشنفكرها درتاريخ منزوي شده اند؟ همانطور كه مي دانيد روشنفكر به معناي آن نيست كه به كسي آگاهي مي ‏دهد. انبياء به كسي تخصص نمي دادند خودنيز سواد نداشتند. روشنفكر آن كسي است كه آن "من" را زنده مي ‏كند. آن "من" را مورد خطاب قرار مي دهد. تازماني كه يك ملت با آن "من" آشنا نشود، كاري نمي تواند انجام ‏بدهد.من مجددا برمي گردم به بحث اقبال،اقبال مي گويد يك "من" ‏تصميم گير، خلاق و آفرينشگر وجود دارد. آن "من" مبناي وجود ومبناي "من" است. پس وجود هركسي به ‏اندازه اي است كه آن "من" اش راحفظ كند وآن را رشد بدهد. در شرايط كنوني اين موضوع مهمترين معضل ‏مسلمانان ما است. ‏
‎‎‏

"من" تجربي‎‎

در وجود امام حسين چه گذشت كه درصحراي كربلا فرزندانش به آن روز افتادند، برادرش آن گونه به شهادت ‏رسيد، و درنهايت با آن همه فشار، سرظهر به نماز مي ايستد؟ آيا ما به اين موضوع پرداخته ايم؟ دروجود ‏حلاج چه مي گذرد كه دست هايش را تكه تكه مي كنند ولي مي گويد من حق هستم. دروجود ماندلا چه مي ‏گذشت كه آن قدر توانا بود كه زندانبان و شكنجه گر خود را هم بخشيد. اسير كينه نشد زيرا وجود دارد. آيا من مي توانم درحالي كه كينه دارم، انتقام نگيرم؟ آيا من مي توانم ‏زماني كه مورد ظلم قرار گرفتم، بازهم ببخشم؟ بنا براين نشان مي دهد كه اين "من" تجربي است. "من" ‏تجربي به چه معنايي است؟ يعني "من" مي توانم دردرون خودم اين "من" را لمس كنم.تو هم مي تواني ‏دردرون خودت اين "من" و وجودت را لمس كني.بداني كه داري تصميم مي گيري. چگونه؟ به اين موضوع ‏تجربه باطني مي گويند. آن جايي كه دارد شخصيت ات تحقير مي شود، اگر عكس العمل نشان ندهي، ذليل مي ‏شوی و انسان به هيچ قيمتي نبايد ذليل شود. آن "من" بايد حفظ شود. ‏

پس ماده تحول پيدا كرد و تبديل به گياه شد، گياه تبديل به حيوان، وحيوان تبديل به انسان شد، تحول مادي ‏نيزتبديل به تحول معنوي شد، اما تحول معنوي به كجا رسيده است؟ مي گويد "من" آفريننده، ميوه عالي تكامل ‏وجود است. اگرآن را حفظ كردي و رشدش دادي، پس وجود داريد. چرا بايد نماز بخوانيم؟ مي گويد نماز ‏تمرين خارج شدن از زندگي ماشيني است. به همين دليل سخت است. چرا؟ زيرا زندگي روزمره آدم زندگي ‏ماشيني را اسير خود كرده است. از اين رو براي خارج شدن از اين زندگي انسان بايد سعي كند. انسان به غير ‏از زندگي روزمره، چه تلاش مضاعفي بايد از خود نشان دهد؟ قرآن مي گويد ليس للانسان الا ماسعي. ‏

اين چه انتخابي است كه اگر آن را انجام بدهم مي توانم بگويم كه "من" با لحظه قبل تفاوت كرده ام به نحوي ‏كه قوي ترشده ام. من ديروز از يك تهديد مي ترسيدم ولي امروز ديگر نمي ترسم. ديروز اگركسي "من" را ‏تحقير مي كرد نمي توانستم حرف بزنم، ولي الآن مي توانم از خود دفاع كنم. ديروزبرايم مهم بود كه مردم ‏درباره من چه مي گويند، لذا با كسي مخالفت نمي كردم و به همه بله مي گفتم، ولي امروز توانايي اين را دارم ‏كه نه بگويم. همانطور كه مي دانيد كه يكي از ريشه هاي افسردگي اين است كه عده اي اصلا نمي توانند "نه" ‏بگويند. نتيجه آن مي شود كه وجودش را از دست مي دهد. چون مي خواهد هميشه طبق سليقه همه رفتار ‏كند.چرا ريا نماز را باطل مي كند؟ چون آدم رياكار شخصيت ضعيفي داردو محتاج آن است تا ديگران اورا ‏قبول كنند. فرد صدقه مي دهد، سپس منت مي گذارد، از بين مي رود، چرا، چون مبناي عمل براين بوده كه ‏ديگران خوششان بيايد. شخصيت فرد دراين شرايط نمو ورشد نمي يابد.‏

من اين جمله را از روي كتاب اقبال مي خوانم: "پاداش پيوسته آدمي در اين است كه از لحاظ تملك و وحدت ‏نفس، به عنون يك "من"، درحال نمو تدريجي باشد" يعني آن به آن تغيير كند. بعد مثال جالبي مي زند مي گويد: ‏‏"وقتي درصور دميده مي شود همه منقلب مي شوند، اما عده اي منقلب نمي شوند. به عبارت ديگر درروز ‏قيامت هم همه چيز زيرورو مي شود اما عده اي تغييري درآنان ايجاد نمي شود. يعني وجود وشخصيت دارد. ‏علي مي گفت وقتي فشار زياد مي شد، ما كنار پيامبرمي رفتيم. معني اين سخن اين است كه پيامبر آن قدر ‏‏"من" قوي داشت كه علي دركنار او احساس آرامش مي كرد. يعني چه؟ وجه ديگر اين سخن اين است كه ‏سختي هاي "من" پيامبر وعلي را نمي تواند ذليل كند. ‏

با يك تهديد، شخص به التماس مي افتد تا مبادا شغل اش ومنافع اش از ميان نرود، حاضر است هركاري انجام ‏بدهد تا اين منافع را حفظ كند.ما همواره بايد متوجه اين موضوع باشيم كه چي مي دهيم وچه مي گيريم. نكند ‏آنچه مي دهيم وجودمان باشد به بهاي اينكه يك شغل را حفظ كنيم. اينكه قرآن مي گويد "لنبلونكم به شي من ‏الخوف والجوع ونفس من الاموال والانفس والثمرات فبشرالصابرين" به چه معنايي است؟ آيا خداوند بي دليل ‏براي من مشكل ايجاد مي كند. مشيت خداوند را بايد در قوانين وآيات خدا و هستي ببينيم. ‏قرآن مي گويد "قولو قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم" حرفتان را محكم ودرست بزنيد، كه اگر حرفتان را درست ‏ومحكم بزنيد كارتان نيز اصلاح مي شود. يعني چه؟ يعني اگر من زبانم را رها كردم وهرچه برزبانم آمد گفتم، ‏عمل ام را خودم انتخاب نكردم، خلق نكردم، اين ها به حرف محكم واصلاح اعمال منجر نمي شود. مردهاي بزرگ را هنگام مرگشان بايد فهمید. زماني كه شمشيربرفرق علي فرود مي آيد او چه مي گويد؟ مي گويد: فزت ورب الكعبه، به زبان ‏امروزي مي گويد من برنده اين بازي شدم،چون دغدغه علي چيز ديگري ‏است. ‏چرا علي اين جمله را زماني كه حاكم مي شود برزبان جاري نمي كند؟ چرا زماني كه درجنگ ها به ‏پيروزي مي رسد اين گونه سخن نمي گويد؟ تا زمان ضربت خوردن زحمت كشيده، مبارزه كرده، تا يك چيز ‏را حفظ كند، آن همان "من" است كه چون بار شيشه مواظب بوده كه خش برندارد.پيامبر درلحظه مرگ چه ‏مي گويد؟ بل الرفيق الاعلي، بله عزيزم، آمدم.او دائما در ذهن اش اين بوده كه از جايي آمده وبايد به جايي ‏برود. بنا براين من براساس آنچه درزندگي به آن فكر وعمل مي كنم، هستم.‏

بهشت چيست؟ قرآن مي گويد مي خواهي دراين دنيا به بهشت بروي، هوي را رهاكن تا دربهشت جان زندگي ‏كني.از اين رو آن به آن بايد انتخاب كني.ما آن به آن درمعرض انتخاب قرار داريم، انتخاب درجهت ايجاد يك ‏‏"من" آزاد آفريننده، ويك "من" تابع محيط. اين جمله زيباي اريك فروم است كه مي گويد عشق تنها دركساني ‏شكوفا مي شود كه به دنبال هيچ قصد ونفعي نباشند. اين رابگذاريد كنار اين آيه كه پيامبر براي انجام رسالت ‏خود به مردم مي گفت كه لا اسئلكم عليه اجري. پيامبر براي اجراي رسالتش از كسي اجر طلب نمي كند. اگر ‏كسي كاربكند تا تمجيدش كنند به كاسبي روي آورده است. لذا كاركرده ونتيجه اش را نيز گرفته است. دوست ‏داشتي كه دوستت بدارند، رفتي كه بيايند. احترام گذاشتي تا به شما احترام بگذارند. اين من بيش از اين نصيبي ‏نمي برد. فروم مي گويد، عشق زماني مي آيد كه سود نخواهي وبه دنبال نفعي برايش نياشيد. آن جاست كه ‏كمال ورشدپيدامي كنيد.‏
 

نتيجه گيري‎‎

اول اينكه "من" انسان تنها درآفرينش، ورهايي از جبرهايي مانند طبيعت، تاريخ و...كه او را فراگرفته است ‏وجود پيدا مي كند. درغير اين صورت ما براساس عادات محيطي و عادات فرهنگي خود عمل مي كنيم و ‏دراين شرايط "من" انسان رشد نمي كند. "من" آن جايي ‏رشد مي كند كه خودت عمل ات رابيافريني. بحث خلوص در ادبيات مذهبي ما بهترين بحثي است كه در زمينه رشد "من" انسان مطرح شده است.در اين ‏ادبيات اين بحث محوريت دارد كه كاررا براي چه كسي وچه چيزي انجام مي دهيد.‏

عنصري كه رهبري كننده "من" است در اين بحث چيست؟ عنصري كه رهبري كننده انتخاب من درزندگي ‏است، چيست؟ آن عنصر ارزش وقيمت من را تعيين مي كند. در اين معنا بهشت چيست؟ بهشت نمي تواندمحل ‏بي كاري وتنبلي باشد. اگر بهشت جايي باشد كه تا اراده كرديم سيب در دهان من باشد، يا به جايي تكيه بدهيم، ‏باور كنيدمن براي اين بهشت حوصله ندارم. چه كسي حوصله اش مي گيرد در آن فضا باشد.پس بايد چيز ‏ديگري باشد. آن چيست؟ آيا مي توانيم محضر خودمان را درك كنيم؟ آيا من مي توانم فكر كنم وجودي هستم كه ‏روح خدا درآن دميده شده است، و من خليفه خدا درزمين هستم؟ آيا مي توانم حضور آن "من" را احساس كنم؟قرآن مي گويد:

"نفخت فيه من روحي"، يا "انا اعطيناك الكوثر"
‏ني كه تواعطيناك الكوثر خوانده اي
                       پس چرا خشكي و ابتر مانده اي
اگر جانشين خدا هستيم، پس چرا آنقدر ‏كدر و گرفته‌ايم.

قرآن مي گويد كه من به زنبور عسل وحي كرده ام وزنبورعسل، عسل ساز شده است، به انسان مي گويد كه ‏به تو كرمنا عطا كرده ام و به تو كوثر داده ام پس عسل ات كجاست؟ پس چرا وقتي كسي كنار تو مي نشيند ‏انرژي اش را از دست مي دهد؟ از اين رو بايد به گونه اي باشي كه وقتي افراد كنارت مي نشينند انرژي و ‏جان به دست بياورند. مي گويد نكند كه تونيز مانند فرعون شده اي؟ چرا رود نيل براي فرعون، خون شد؟ ‏رود نيل كه خون نشده بود. اما اگر "من " انساني وجود خارجي نداشته باشد، نعمت به نقمت تبديل مي شود.‏‏به عبارت ديگر هركسي را ديدي كه وجود دارد، در كنارش قرار بگير. زيرا "من" او عزت دارد.تفاوت ميان ‏عزت وغرور چيست؟ آدم عزيز درظاهر ذليل مي شود ولي درباطن ذليل نمي شود. ‏

همه زندگي آزمايش وبهانه است. سختي، خوبي، خوشي، و... اين ها همه آزمايش وفتنه است. قرآن مي فرمايد “‏خلق الناس والحيوه ليبلوكم احسن عمل".منظور از عمل، عمل آفرينش است نه عمل ماشيني، تكراي وهنجاري ‏كه محيط آن را اعمال مي كند. به قول اقبال بهشت حال ‏است نه محل. اگر اين وجود را نگاه داشتي، دردنيا نيز دربهشت قرار داري. اگر اين وجود را از دست دادي، ‏هم دردنيا وهم درآخرت درجهنم هستيد. "من كان في هذه اعمي، وهو في الاخره اعمي". ‏هركس دردنيا كور است درآخرت نيز كور است وهركس دردنيا جهنمي است در آخرت نيز جهنمي است. ‏هركسي دراين دنيا بهشتي است درآن دنيا نيز بهشتي است. من جمله آخر را عرض كنم: سوال اين است كه ‏من چگونه مي توانم آدم ماشيني نشوم؟ راه اينكه آن "من" را درك كنم چيست؟ من چگونه مي توانم آفرينش ‏داشته باشم؟ "من" چگونه مي توانم انتخابگرو آفرينشگر باشم؟ جواب اقبال اين است كه انسان اگربا عمل ‏همراه با خلوص وارد ميدان شود، ودرهرلحظه آن امانت را نگاه دارد، موفق خواهد شد تا "من" خلاق ‏وآفرينشگرخود را بپروراند.‏

به لحاظ اجتماعي انبياء دو شعار داشتند:

۱ - به لحاظ اجتماعي تا زماني كه فقز و ترس هست انسان آزاد نمي ‏شود. پس راه حل اجتماعي انبياء فرديت فرد نيست. انبياء نمي گويند تو خودت را اگر درست كني، همه چيز ‏درست مي شود. برعكس خدا به موسي مي گويد كه برو با فرعون، گراني و تورم و ترس درگير شو، نگذار ‏كه مردم مجبور و اسيرباشند.
۲ - از لحاظ دروني، آزاد باش وتنها كساني عدالت مي ورزند كه عادل ‏باشند.تنها كساني مي توانند آزادگي كنند كه خود نيز آزاده باشند.‏


* برگرفته از سایت روز آنلاین

* دکتر محمدی گرگانی استاد حقوق در دانشگاه علامه طباطبائي تهران و از فعالان ملی-مذهبی می باشند