"هنگامي كه قالبهاي يك فرهنگ كهن در حال زوال باشد، مردمي كه هراسي از تزلزل
ندارند، دست به كار خلق فرهنگي نو ميشوند"
رودلف بائرو
مدرنسازي به مثابة فرآيند همسانسازي عمومي جامعهها در مقولاتي نسبتاً متجانس با
چهار واكنش عمده در عصر جديد روبهرو بوده است كه ميتوانيم آنها را ضد مدرنسازي ،
مدرنسازي افراطي، مدرنسازي زدايي، و فرامدرنسازي بناميم. گفتمان جهان شمول،
عقلي، علمي و تكنولوژيك مدرنيته، به صورتي كه در ايدئولوژيهاي ليبراليسم و ماركسيسم
بيان شده، برنامههاي مسلط نخبگان تكنوكرات و بينالملليگرا را براي مدتهاي مديد
پنهان داشته بود. اين نخبگان، خواستههاي خود را تا حد زيادي بر ساير جامعههاي
دچار چندگانگي قومي، نژادي، ديني و نيز جامعههاي سنتگرا تحميل كرده بودند. با
خاتمة جنگ سرد و برقراری پيوندهاي دوستانه ميان جهانِ سرمايهداري و سوسياليست، اين
نخبگان تكنوكرات از قدرت بيشتري برخوردار شدهاند. اكنون مراكز جهاني ثروت و قدرت
از يك بينالمللي گرايي نوين يا «يك نظم نوين جهاني» سخن ميگويند. براي جهان
پيراموني، جز رنج بشري و تسلاي مذهبي، هيچ ايدئولوژي جهان شمولي باقي نمانده است.
با اين همه، در جهان پيراموني، فرهنگهاي ملي و ناحيهاي در مقابله با فرهنگهاي
جهان شمول و جهان وطن، مجال جديدي به دست آوردهاند. در بسياري از نقاط جهان،
جريان ضد مدرنسازي تحت لواي ايدئولوژيهاي ديني نو سنتگرا (يهوديت، مسيحيت،
اسلام، بوديسم و هندوئيسم) به چالش با قدرت و نفوذ دولت مدرن سكولار برخاسته است .
جريان مدرنسازي افراطي هم به عنوان ايدئولوژيگذار سريع به يك جامعة صنعتي از طريق
بسيج منابع طبيعي و انساني به پشتوانة قدرت دولت (در شكل ناسيوناليسم، فاشيسم و
كمونيسم) از لحاظ تاريخي به كار خود پايان داده است. جريان مدرنسازي زدايي نيز تحت
لواي ايدئولوژيهاي طرفداري از حفظ محيط زيست، فمينيسم و معنويتگرايي، به معاوضه با
افكار مدرنيستي، كه پيشرفت و ترقي را بهرهبرداري از طبيعت و طراحي جامعه قلمداد
ميكرده، پرداخته است. جريان فرامدرنسازي در نقد مدرنيته از اين هم فراتر رفته،
مدعيات مطلقانگارانة علم پوزيتيو (علمگرايي) را مورد تشكيك قرار داده و به جاي
آن، مطلق انگاريهاي نيستانگارانه و نسبيتگرايانۀ خود را عرضه ميكند..
با اين همه، در ميانۀ اين تناقضات، پنج روند كلان جهاني برجسته به نظر ميرسد.
مشخصة تمامي اين روندها، تعارضات دروني ميان دو گرايش و گفتمان كاملاً متفاوت است.
اين روندها را ميتوان جهانگرايي، منطقهايگرايي، مليگرايي، محليگرايي، و
معنويتگرايي ناميد.
جهاني گرايي: گرايش برتري جويانه در مقابل گرايش جمعگرايانه
شايد جهانيگرايي آشكارترين اين روندهاي پنجگانه باشد. هر مسافري، خصوصاً ميتواند
اين روند را در فرودگاههاي بينالمللي،هتلهاي زنجيرهاي ساندويچ فروشيها و در
نشانههاي همه جا حاضر تمدن جديد، چون بيگمك، كوكاكولا، مادونا و مايكل جكسون
مشاهده كند. بيگمك، دروازههاي دنياي قديم (لندن، پاريس، مسكو، پكن) را بر روي
دنياي جديد گشوده است. آثار جهاني شدن كوكاكولا حتي به دورترين روستاهاي اكناف جهان
هم رسيده است.
موتور جهانيگرايي، سرمايه داري جديد است كه منشاء آن به قرن شانزدهم باز
ميگردد. سرمايهداري، حصار علايق فئودالي، قبيلگي، نژادي، قومي و ملي را به سود
بينالمللي شدن مراكز داد و ستد افكار و كالاها از هم گسيخت. حاملان اين روند،
شركتهاي بينالمللياند كه نوعاً در بيش از صد كشور جهان عمل ميكنند و هر جا كه
مداخلة دولت كمتر و احتمال سود بيشتر باشد، از موقعيت استفاده ميكنند. تكنولوژيهاي
عمدۀ اين روند عبارتند از: انرژي، حمل و نقل و ارتباطات راه دور، يعني سه پيشرفت
تكنولوژيك پيدرپي كه منجر به سه موج بلند پيدرپي رشد اقتصادي جهاني شدند. مشخصۀ
آخرين اين امواج، يعني موج سومين انقلاب صنعتي، كاربرد تكنولوژيهاي كامپيوتري در
تمامي وجوه زندگي، از توليد و امور اداري و آموزش گرفته تا سفر و سرگرمي است.
اقتصاد و همكاري جهاني بدون ارتباطات راه دور، جريانهاي اطلاعات فرامرزي و نقل و
انتقال الكترونيكي وجوه قابل تصور نخواهد بود. استراتژي غالب در جهانيگرايي، ادغام
اصنايع جهاني اصلي، از صنعت نفت گرفته تا صنعت حمل و نقل و ارتباطات راه دور است.
تسهيل كنندۀ اين روند، انتقال سرمايهها از مركز به پيرامون است كه بانك جهاني و
صندوق بينالمللي پول آن را سازماندهي و هماهنگ كرده موجب بسيج و تقسيم سرمايه
جهاني شده و از مخاطرات سرمايهگذاري بخش خصوصي كاستهاند.
البته جهانيگرايي هم موفقيتهاي با شكوه خلق كرده است و هم شكستهاي عظيم، اين روند
تمدن صنعتي جديد را براي دورترين مناطق جهان به ارمغان برده، اما در همان حال
شكافها و تضادهاي فزايندهاي ميان اغنيا و فقرا، انسان و طبيعت و مركز و پيرامون به
بار آورده است. در جهان پيراموني، جايي كه فرآيند توسعه ناموزون رخ داده ،نظام
اجتماعي غالباً دچار كشمكش ميان نخبگان تجددخواه و تودههاي سنتي قرار دارد. اين
دو گروه از مردم، اغلب در محلهايي جداگانه به سر ميبرند و گاه، گويي در كشورها و
اعصاري متفاوت زندگي ميكنند. همراه با افزايش استفاده از انرژي و اطلاعات جهت
توليد و مصرف انبوه، زندگي به نظامي از فقر مدرن تنزل مييابد. در حالي كه در
جامعههاي سنتي، به خاطر برابري نسبي، خصلت از خودگذشتگي، تعهدات متقابل و
پيوندهاي اجتماعي قابل تحمل ميشود. در جامعههاي بزرگتر، فقر مدرن به خاطر جوّ
غالب تصاحب و تملك بيامان و مصرف چشمگير و حرص و بيآزرم، نااميدي ميپروراند.
فقر مدرن، بدينسان تحرك جزئي، تشويش منزلتي، غبطۀ اجتماعي، چشمداشتهاي فزاينده،
احساس عجز و درماندگي، پرخاشگري و سيرقهقرايي به بار ميآورد.
در ميان ديدگاههاي جهاني گرا در مقابل گرايش برتريجويانه، گرايشهاي ديگري وجود
دارد كه در عين دفاع از ديدگاههاي جهانيگرا، برجنبههاي محلي تأكيد ميكند. شعار
اين گرايش، «تفكر جهاني، عمل محلي» است. جنبش سبز و احزاب سبز نمونه هائی از این
تفکرند ، اما تنها مسئله، نابودي طبيعت نيست. تخريب پيوندهاي ظريف اجتماعي بهاي مهم
ديگري است كه براي مدرن سازي سريع و مستبدانه پرداخت ميشود. سنتهايي چون احترام و
تعهد متقابل تحت تأثير يورش بيوقفۀ فردگرايي مالاندوزانه و بتهاي آن، يعني كالا و
هويت، رنگ باختهاند. بنابراين توازن جديدي ميان آزادي، برابري و برادري، يعني سه
اصل محوري دموكراسيهاي نوين لازم آمده است. از آنجا كه اين موازنه در جامعههاي
كمونيستي به خاطر وفاداري اداري به هدفهاي دولت رو به تحليل رفته است، بنابراين
احياي جامعه مدنی و مشتركات معرفتي آن مستلزم واگذاري قدرت است. من چنين رهيافتي به
تغيير اجتماعي را رهيافت “جمعگرايانه” ناميدهام.
نگرش جمعگرايانه به نظم نوين جهاني دقيقاً با نگرش جبّارانه و برتري جويانه متفاوت
است. لازمة اين نگرش عدم خشونت، حساسيت به حفظ محيط زيست، مسؤوليت اجتماعي در قبال
توسعة پايدار، حمايت از حقوق بشر، مسؤوليت انساني نسبت به تمام لايههاي جامعة بشري
از سطح محلي تا جهاني و احترام به تنوع فرهنگي است. به نظر ميرسد سه ركن ضروري
براي ساختن يك جامعة جهاني واقعي وجود داشته باشد كه عبارتند از منافع، هنجارها و
قوانين مشترك. منافع مشترك جهاني را دو عامل تقويت كردهاند: اول تهديداتي كه از
ناحية فاجعههاي زيست محيطي و خشونت فراوان متوجه بقاي بشر شده و دوم فرصتهايي كه
يك اقتصاد جهاني مبتني بر مبادلات و همكاريهاي صلحآميز به وجود آورده است.
هنجارهاي مشترك ياد شده نيز بر ضرورت حمايت از محيط زيست، استفاده از تكنولوژي و
سياستهاي تجارت و توسعه براي فايق آمدن برشكاف ميان فقرا و اغنيا، كاربرد همگاني
اعلامية جهاني حقوق بشر و تقبيح دسته جمعي استفاده از زور در منازعات ملّي و
بينالمللي تأكيد ميكنند. جامعةجهاني، در نهايت به وجود يك اجتماع اخلاقي ظريف و
حساس بستگي دارد. بدون استحكام بخشيدن به اين هنجارها، اين جامعه از هم خواهد
گسيخت. اما هنجارها بدون قوانين و قوانين بدون ضمانتهاي اجرايي، چندان مؤثر نخواهند
بود. بنابراين، جامعة جهاني بايد جامعةمنافع، هنجارها، قوانين و ضمانتهاي اجرايي
باشد.
منطقهايگرايي: گرايش ممانعتگرايانه در مقابل گرايش شمولگرايانه
با توجه به عدم تجانس عظيمي كه در جهان وجود دارد ، نيل به يك جامعة جهاني از طريق
نظام به هم پيوستهاي از جامعههاي كوچكتر و متجانستر، بهتر ممكن خواهد شد.
منطقهايگرايي چنين روندي است. ترتيبات منطقهاي از قبيل جامعة اقتصادي اروپا،
اتحادية ملل آسياي جنوب شرقي (آسهآن)، منطقة تجارت آزاد آمريكاي شمالی (نفتا) و
مانند آنها، مبين تلاش گروهي از كشورهاي نسبتاً نزديك براي تأسيس جامعههايي بالفعل
يا منافع، هنجارها، قوانين و ضمانتهاي اجرايي مشترک است. البته اين خطر وجود دارد
كه اين بلوكهاي نوپاي قدرت به جاي همكاري، به رقابتهاي حاد اقتصادي و درگيريهاي
احتمالي سياسي رو آورند. صفآرايي جبهۀ اروپا، آمريكا و شرق آسيا در برابر همديگر،
سناريوي دور از ذهني نيست. بنابراين منطقهاي گرايي ميتواند ممانعتگرايانه باشد
يا شمولگرايانه. منطقهايگرايي، هم ميتواند گونة جديدي از شووينيسم را
بپروراند هم ميتواند در عين حال كه آغوشش براي همكاري و منافع متقابل به روي
سايرين باز است، يك سپر حفاظتي براي اعضاي خود عليه برنامههاي برتري جويانه جهاني
فراهم كند.
با اين همه، ترتيبات منطقهاي منعكسكنندة دوگانگي ساخت نظام جهاني است؛ ساختي كه
جهان را به دو بخش مركز و پيرامون تقسيم كرده است. در رأس اين سلسله مراتب، آمريكاي
شمالي و كشورهاي پيراموني آن در آمريكاي مركزي و جنوبي قرار دارند. نفتا، تجلّي
منطقهاي اين مركز است. دومين منطقة در حال رسيدن و گاه سبقت گرفته بر درآمد سرانة
آمريكاي شمالي، اروپاي غربي است با كشورهاي پيراموني و مستعمرة قديمياش در آسيا و
آفريقا و كشورهاي پيراموني بالقوه جديدش در اروپاي مركزي و شرقي. بدين ترتيب جامعة
اقتصادي اروپا و اتحادية اروپا، نمايندة سازمان منطقهاي در حال گسترشي به حساب
ميآيند كه كشورهاي اروپاي غربي و شرقي را شامل ميشود. سومين منطقه كه سوداي رسيدن
به بالاترين مراتب را در سر ميپروراند، ژاپن و كشورهاي پيرامونياش در شرق آسيا
هستند، اين كشورها شامل كرهجنوبي، تايوان، هنگكنگ و سنگاپورند كه مالزي، اندونزي
و تايلند را به دنبال خود ميكشند. چهارمين منطقه، روسيه و كشورهاي مستقل
مشتركالمنافعاند كه در عين حال كه براي سرمايهگذاري غربيان، ژاپنيها و
آمريكاييها، پيرامون به حساب ميآيند، در مقابل كشورهاي آسيايي پيرامون خود به
عنوان مركز عمل ميكنند. پنجمين منطقه، چين است كه از لحاظ انتقال تكنولوژي و
سرماية ژاپني نقشي مشابه ايفا ميكند و در همان حال به عنوان مركزي در قبال مناطق
كمتر توسعه يافتة پيرامونش چون مغولستان، تبّت و ايالتهاي شرقي خود عمل ميكند.
ششمين منطقه، كه به نحو مشابهي نسبت به نفوذ غرب آسيبپذير به حساب ميآيد، هند است
كه در قبال امپراتوري چند زباني خود و دولتهاي كوچكتر آسياي جنوبي به عنوان مركز
عمل ميكند. نمايندة اين تشكل منطقهاي، سازمان همكاريهاي منطقهاي آسياي جنوبي
(سارك) است. هفتمين منطقه، آسهآن است كه مدتها به عنوان ائتلاف بينظيري از
كشورهاي متفق در تلاش مشترك براي نيل به رشد اقتصادي و اجتناب از تبديل شدن به
پيرامون، از طريق همكاريهاي منطقهاي دوام آورده است.. هشتمين منطقه، جهان عرب است
كه به رغم وحدت فرهنگي و زباني، در ارائۀ طرح منطقهاي موفقيت كمتري داشته است.
موقعيت نظامي استراتژيك، مالكيت برخي از كشورهاي عرب بر منابع نفتي و عدم برخورداري
ديگران از اين موقعيت و رقابتهاي ملي و قبيلگي، اعراب را در كوششهايشان براي نيل به
چنين وحدتي متفرق ساخته و تضعيف كرده است. مهمترين چهرة منطقهاي وحدت اعراب،
اتحاديۀ عرب تضعيف شده است. نهمين منطقه، آمريكاي لاتين است با جمعيت و منابع سرشار
كه هنوز حوزۀ پيراموني ديگران به حساب ميآيد. كشورهاي اين منطقه در عين حال كه
فرهنگ اسپانيايي- پرتغالي مشتركي دارند داراي رژيمهاي سياسي متفاوتي هستند كه در هر
حال تشريك مساعي منطقهاي اميدوار كنندهاي براي توسعه دارند. مهمترين نمايندة
اين ائتلاف (در كنار برخي سازمانهاي منطقهاي فرعي ديگر) سازمان كشورهاي آمريكايي
(اوئاس) است. دهمين منطقه، تشكيلاتي است تحت نام سازمان همكاريهاي اقتصادي (اكو)،
متشكل از پاكستان، ايران، تركيه و جمهوريهاي مسلمان نشين شوروي سابق، يعني
آذربايجان قزاقستان، تركمنستان، ازبكستان، تاجيكستان و قرقيزستان كه در فورية ۱۹۹۲
شكل گرفت. يازدهمين و آخرين جايگاه، متعلق به قارة آفريقاي سياه است با تاريخي
سياه از استثمار سفيدپوستان، قحطي، منازعات قبيلگي، رشد اندك و وقوف كنوني نسبت به
ضرورت همكاريهاي منطقهاي.
منطقهايگرايي توسط مجموعۀ پيچيدهاي از نيروها و به انگيزههاي متفاوت پيش رانده
ميشود. از كنار گذاشتن خصومتهاي قديمي گرفته تا نيل به امنيت منطقهاي، كسب درجات،
فرصتها و موقعيتهاي اقتصادي،تقويت پيوندهاي فرهنگي مشترك و دفاع در مقابل طرحهاي
برتري جويانة جهاني و منطقهاي. بدين ترتيب، فرهنگ و ارتباطات نقش مهمي در ترتيبات
منطقهاي ايفا ميكنند. عواملي چون ميراث فرهنگي مشترك در اروپا و آمريكاي لاتين،
زبان مشترك در جهان عرب، مسائل اقتصادي و امنيتي مشترك در منطقة آسهآن و سوابق
فرهنگي و خواستههاي نزديك ملل متشكل در «اكو»ي نوپا هر يك نقشي ايفا كردهاند. اما
اتحاد منطقهاي در حرف آسانتر از عمل است. چنين اتحادي مستلزم مكمل بودن اقتصاد
كشورها، اعتماد سياسي و علايق فرهنگي است.
مليگرايي: گرايش توتاليتر / ستيزه جويانه در مقابل گرايش دموكراتيك / رأفتآميز
دستيابي به وحدت ملي آسانتر از وحدت منطقهاي است . كل تاريخ مليگرايي عبارت است
از تلاش براي ساختن تصويري از يك ملت واحد با زبان، فرهنگ، اقتصاد و نظام سياسي
مشترك. مليگرايي در زمينة سازماندهي سياسي شيوۀ نسبتاً موفقي را در جهان مدرن عرضه
كرده است. زيرا نسبت به نظامهاي امپراتوري دقيقاً يك گام به واقعيتهاي متنوع بشري
نزديكتر است . احتمالاً به استثناي سوئيس، تمام دولتهاي چند مليتي با مشكل امنيت
داخلي روبهرو هستند. گواه اين امر كشورهايي چون شوروي سابق، يوگوسلاوي، هند، عراق،
افغانستان، سريلانكا، كانادا و ايالات متحدهاند.
با خاتمۀ جنگ سرد، سراسر جهان شاهد موج جديدي از خودآگاهي قومي و مليگرايي بوده
است. همراه با افول دعاوی ايدئولوژيهاي عام نگر ليبراليسم و كمونيسم، هويتهاي اوليه
به عنوان قدرتمندترين نيرو در سياستهاي داخلي و بينالمللي سربرداشتهاند. ۷۲ درصد
از ۱۲۰ درگيري خشونتآميزي كه اخيراً در سراسر جهان رخ داده، جنگ قومي بوده است. در
حال حاضر حدود ۱۵ ميليون پناهنده و ۱۵۰ ميليون آواره در جهان وجود دارند. اكثر اين
مشكلات، نتيجة منازعات قومي طولاني بوده كه از خشونت سردرآوردهاند. حدود ۴۵۲۲ زبان
زنده در دنيا وجود دارد كه از آن ميان ۱۳۸ زبان داراي تكلمكنندگاني بيش از يك
ميليوننفرند. البته بسياري از زبانها متأسفانه از بين رفتهاند. قبل از ورود
كريستفكلمب به آمريكا در ۱۴۹۲، بيش از ۱۰۰۰ نوع زبان در ايالات متحده وجود داشت.
امروزه تنها ۲۰۰ زبان در اين كشور وجود دارد زبان، بيانگر با شكوهترين خلاقيت
انساني است. صداي خدايان، حيات را در جهان بيروح ميدمد. «در آغاز كلمه بود». ما
بايد زبانهاي زنده را حفظ و زبانهاي مرده را احيا كنيم.
دفاع و تجليل از اين تنوع فرهنگي كه ثمرۀ ظهور چنين اقوام فراموش شدهاي است،
چالشي است عظيم. جريانات جهانيگرا و منطقهايگرا مايلند تنوع فرهنگي از ميان برود
و فرهنگها همگن شوند و اين به تضعيف بيشتر جهان ميانجامد. مليگرايي به طوركلي،
هم ميتواند دموكراتيك و رأفتآميز باشد، هم توتاليتر و شرارتآميز. به علاوه از
لحاظ خارجي ممكن است ستيزهجويانه باشد و از لحاظ داخلي سركوبگرانه. براي مثال،
مليگرايي سوئيسي از نوع اول است و نازيسم آلمان و فاشيسم ايتاليا از نوع دوم.
جديدتر از اين موارد، مليگرايي مردم استعمار زدهاي است كه ثابت كردند اين
ايدئولوژي چگونه ميتواند در تاريخ به نيرويي رهايي بخش تبديل شود و در مقابل،
مليگرايي استعمارگران نشان داد كه چگونه سركوب و استثمارمردم تحت انقياد را
ميتوان زير نقاب ادعاهاي اخلاقي فريبندهاي چون «بار مسؤوليت سفيد پوستان» يا
«سرنوشت محتوم» توجيه كرد. مليگرايي در زمينۀ هنر، فرهنگ، پيشرفت اقتصادي و وحدت
سياسي هم موفقيتهاي زيادي كسب كرده است. اما مليگرايي، مصايب و قومكشيهاي
ناگفتهاي هم به بار آورده است كه از جمله ميتوان به ريشهكن كردن سرخپوستان و
بوميان ناوايي در ايالات متحده، سوزاندن يهوديان در اروپا و سركوب فلسطينيان در
اسرائيل اشاره كرد.
مشكل هويت فرهنگي و ملي اين است كه اين قبيل هويتها اغلب به صورتي غيرقابل مذاكره
تجسم يافتهاند. بيشتر خشونتهاي جهان جديد را ميتوان به ايدئولوژيهاي ديني، ملي و
نژادياي نسبت داد كه نزاع بر سر منافع مادي، اقتصادي و سياسي را در خود پنهان
داشتهاند.. طبقه، قوميت، نژاد و مليت چنان محكم در سلسله مراتب ثروت، درآمد و
منزلت تنيده شدهاند كه غالباً به سادگي ميتوان منافع اقتصادي مورد منازعه را به
سوي خشم و خشونتهاي نژادي، قومي يا ملي سوق داد. منازعات اقتصادي قابل بحث و
مذاكرهاند، حال آنكه تعارضات قومي، نژادي و ملي غيرقابل مذاكره قلمداد ميشوند. به
همين دليل است كه نژادگرايي غالباً مستمسك ايدئولوژيكي مناسبي به دست منافع طبقاتي
ميدهد.
رسانهها ميتوانند به جاي برقراري ارتباطات برتريجويانۀ يك سويه، از طريق گفتمان
همگاني متقابل، به صلح و تفاهم در امور ملي و بينالمللي كمك كنند. البته بيشتر
رسانههاي جهاني در اختيار دولتها و شركتهاي تجارياند و انگيزة آنان عمدتاً
تبليغات سياسي يا سود است. از اين رو، در جريان منازعات سياسي- اجتماعي، گرايش
رسانهها به سوي يك فرآيند سه مرحلهاي ساده كردن قضايا (مثل دستهبندي كردن يا
شخصي جلوه دادن مسائل) و پيشپا افتاده كردن مباحثات عمومي جهت بنای دنيايي
رسانهاي است كه با واقعيت اصيل زندگي اجتماعي تفاوت فاحشي دارد. راديو و تلويزيون،
به ويژه، براي اين زيادهرويها مناسباند.تلویزیونها ساختاری یک بعدی از واقعیت می
آفرینند و تأثير بصري تلويزيون، به ويژه مناسبپسند اذهان ساده است.
از نظر تاريخي، دهكدة جهاني زير سلطة شبكههاي راديو تلويزيوني و در خدمت تبليغات
سياسي مليگرايانۀ ظريف و گاه نه چندان ظريف قرار داشته
محليگرايي: گرايش تنگنظرانه در مقابل گرايش مداراگرانه
مسلماً در دو قرن گذشته مليگرايي نيروي تاريخي غالب بوده است، حال آنكه
محليگرايي روند نسبتاً نوظهوري است كه هدفش تعميق جريانات دموكراتيك است. جريان
استعمارزدايي و دموكراتيك كردن كه با انقلاب آمريكا در ۱۷۷۶ آغاز شد، اكنون در همه
جا دامن گسترده است. انقلاب دموكراتيك جهاني در استمرار خود، چهار موج بلند را از
سرگذرانده است. هدف اين نوع انقلاب از ۱۷۷۶ تا ۱۸۸۴ سرنگوني سلطنت و استقلال
مستعمرات در اروپا و آمريكا بوده است. جنگ جهاني اول در فاصلة سالهاي ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸
موجب اضمحلال روسيه و امپراتوريهاي اتريش-مجار و عثماني شد و سلطة اروپاييها را بر
مستعمراتشان در خاورميانه و شمال آفريقا تضعيف كرد. جنگ دوم جهاني در سالهاي ۱۹۴۰
تا ۱۹۴۵ ، منجر به انقراض امپراتوري بريتانيا، فرانسه، بلژيك، آلمان، پرتغال و
اسپانيا در آفريقا و آسيا شد. پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد شوروي را ميتوان به
عنوان چهارمين موج از يك انقلاب مستمر قلمداد كرد.
محليگرايي مظهر ايدئولوژيكي اين روند است كه بر شناخت محلي، ابتكار عمل محلي،
تكنولوژي محلي و سازماندهي محلي تأكيد ميكند. عَلَم رهبري اين جريان هم به شكل
مشابهي از دست ايدئولوگهاي جنبشهاي انقلابي بزرگ قرن نوزدهم و بيستم به دست
تكنولوگهاي تكنوكراسيهاي مدرن قرن بيستم در حوزة دولت و اشتغال افتاده و از دست
اينان به دست جنبشهاي محليگرايي كه از شناخت محلي و مشتركات معرفتي،به زباني محلي
سخن ميگويند. همچنانكه شعار «تفكر جهاني، سنجش محلي» هم نشان ميدهد، شبكة
ارتباطات جهاني براي جوامع محلي، امكان برقراري رابطه ميان جامعههاي همانند را در
سراسر جهان فراهم آورده است.. تشكيل سازمانهاي سياست خارجي شهري در بسياري از
شهرهاي ايالات متحده مظهر ديگري است كه نشان ميدهد جوامع محلي ديگر نميخواهند
اجازه دهند دولت مركزي تنها نمايندة ايشان در زمينة مسائل مهم بينالمللي باشد.
البته محليگرايي هم دستخوش كشمكش ميان تنگنظري و مداراگري است. محليگرايي
تنگنظرانه به جانب كوته فكري، تعصب و آزار و شكنجه گرايش دارد. سلسه مراتب
نابرابري در ميان ملتي كه زنان، اقليتها و مهاجران غالباً در آخرين مراتب ساختار
اجتماعي ناعادلانه و خشونتبار آن به دام افتادهاند، نهايتاً نميتواند جز از طريق
جنبشها، ابتكارات و اقدامات محلي اصلاح شود. صرفنظر از كيفيت قدرت جريانهاي جهاني،
منطقهاي و ملي اين اوضاع محلي و شكل قدرت محلي است كه به ساختهاي عادي شدة خشونت
در زاغههاي درون شهرها شكل ميدهد. جوامع محلي جنوب آمريكا در طول يكصد سال
نتوانستند در عارضة مصيبتبار تفكيك نژادي تغييري ايجاد كنند تا آنكه جريان صنعتي
شدن در كار آمد و جايگزين ساختهاي نهادي محلي شد. اين موضوع را در مورد برچيده شدن
آپارتايد در آفريقاي جنوبي هم ميتوان صادق دانست. تفكيك نژادي جديد در شهرهاي
آمريكا، يك پنجم از مردم را به سطح مادون طبقه تنزل ميدهد، يعني وضعيتي كه در آن
تقريباً هيچ بختي براي تحرك صعودي وجود ندارد. جامعة فراصنعتي، يعني جامعة اطلاعاتي
برخوردار از تكنولوژي عالي با كارخانههايي تماماً خودكار، اين مردم را به سوي
بيكاري ساختي و اشتغالناپذيري سوق داده است. در ايالاتمتحد، ميزان بيكاري مردان
سياهپوست ساكن بخشهاي مركزي شهرها در حدود ۵۰ درصد است. تا زماني كه راهحلها در
كنار جريانهاي ملي و كشوري، جريانهاي محلي را هم به حساب نياورند چنين وضعيتي
نميتواند تغيير كند.
وضعيت ايالات متحده صرفاً نمايشگر يكي از پيشرفتهترين و خشونتبارترين مصاديق
وقايعي است كه در جهان فراشهري به منصة ظهور رسيده است. اكنوت تنها ۱۲ درصد از
آمريكاييان در شهرهاي بزرگ به سر ميبرند. بيش از ۵۰ درصد از آنان در شهرهاي كوچك و
حومهها زندگي ميكنند. اما شهرها تعريفهاي خاص خود را دارند. فيالمثل، چنانكه
نشريه اكونوميست گزارش كرده، بورليهيلز (محلة ستارگان هاليوود) اكنون كاملاً در
محاصرة شهر لسآنجلس قرار گرفته است. هيمنطور است وضع كامپتون محلة فقيرنشيني كه
ساكنانش عمدتاً سياهان هستند و در جنوب قسمت مركزي لسآنجلس قرار دارد. در نتيجه،
بورلي هيلز سرويسهاي شهري پر زرق و برق خود را دارد و كامپتون هم سرويسهاي پوسيدة
خود را . با طراحي مجدد نقشهها، مناطقي كه ساكنانش استطاعت مالي دارند ميتوانند
باري از دوش آنها كه فاقد استطاعتاند، بردارند و به اين ترتيب شايد اوضاع بهتر
شود.
شهر لسآنجلس، چهل تكة وصله پينه شدهاي از اين حومههاي مستقل است كه با
پيشرفتهترين بزرگراههاي دنيا، ساكنانش را قادر ميسازد از كنار همسايگان نامطلوب
خود عبور كنند و به سهولت به پلاژهاي شهري، تئاترها، موزهها و ديگر تسهيلات مورد
نظر دسترسي يابند. زمينههاي كسب و كار در شهر بزرگ و شهرهاي كوچك حاشيهاي رونق
ميگيرد و گسترش مييابد، حال آنكه در بخشهاي مركزي شهرها رو به افول ميرود چنانكه
اكونوميست مطرح ميكند؛ «منافع اين تشريك مساعي براي حومهنشينان معمولي چندان
آشكار نيست، بسياري از مردم، شهرها را به خاطر مالياتهاي سنگين و جرمها و جنايتهاي
دهشتناك ترك كردهاند. دشوار بتوان اين مردم را قانع كرد كه نفعشان در اين است كه
بخشي از مالياتهاي محلي خود را به شهرهايي كه از آن گريختهاند اختصاص دهند». در
اين ميان بخشهاي مركزي شهرها در ايالات متحده و بسياري ديگر از نقاط جهان، حقيقتاً
و مجازاً در حال سوختناند.
معنويتگرايي: گرايش بنيادگرايانه در مقابل گرايش وحدت گرايانه
بدين سان، جهان بيتابانه نيازمند اخلاقيات جديدي در زمينة مسؤوليت اجتماعي است.
جامعۀ زيادهطلب دنياي امروز به خاطر توليد، نيروهاي بيكران بشر و تكنولوژيهاي
شگرفي را از بند رهانيده، اما در فراهم آوردن انصاف و مروت يا يك نوع احساس اشتراك
شكست خورده است. با افزايش شكاف ميان ملتها و درون ملتها، مدرنيته هم بيش از پيش در
تأمين امنيت براي طبقة فقرا و بلكه براي اغنيا و طبقة متوسط ناتوان به نظر ميرسد.
واكنش در قبال اين بحرانهاي اخلاقي و سياسي، رشد جنبشهاي معنويتگراي جديد در
بسياري از نقاط جهان بوده است. البته اين جنبش در خود دو چهرة متناقض دارد يكي
بنيادگرايي و ديگري وحدتگرايي.
در دهة گذشته كشورهايي با تاريخ و جغرافيا، ساخت اجتماعي و فرهنگهاي متفاوت، از
ايالات متحده و هند و ايران و اسرائيل گرفته تا گواتمالا، تحت تأثير سياسي جنبشهاي
ديني بنيادگرا قرار داشتهاند. هر سه انتخابات اخير رياست جمهوري آمريكا زير ساية
تأثير عميق جنبش مسيحي بنيادگراي جديدي قرار داشت كه به ويژه در جنوب آمريكا ظهور
كرده بود. پرزيدنت كارتر، ريگان و بوش هر يك به شيوة خاص خود و بر مبناي يك دستور
كار سياسي خوشايند براي بنيادگرايان، برنامة مبارزات انتخاباتيشان را حول موضوعات
اجتماعي چون عبادت در مدارس، محدوديت سقط جنين، ممنوعيت صور قبيحه و ابراز ناراحتي
از سقوط يك جامعة اباحي و بيبند و بار تنظيم كرده بودند. ويژگي بارز آخرين
انتخابات هند موفقيت چشمگير بنيادگرايان حزب هندو بود، آن هم در كشوري كه قانون
اساسي آن بر يك رژيم سكولار صحه گذاشته است. در اسرائيل هم احزاب بنيادگراي يهود
تأثير عميقي بر موازنة ميان حزب كارگر و حزب ليكود (و به نفع حزب اخير) برجا
گذاشتهاند.
به نظر ميرسد بنيادگرايي يك پديدة عكسالعملي در قبال تأثيرات آشفته كنندة تغييرات
اجتماعي سريع (مانند فرآيند مدرن سازي افراطي در كشورهاي در حال توسعه و فرامدرن
سازي در كشورهاي توسعه يافته)؛ در مقابل حاشيه نشين شدن (مانند حاشيه نشين شدن
اكثريتهاي قومي چون مالاياها در مالزي و هندوها در هند)؛ در برابر محروميتهاي مادي
يا رواني (مانند محروميتهاي زاغهنشينان يا تحصيل كردگان شهري) و در قبال بت سازي
از كالا (به عنوان آنتيتز نفس بتسازي) باشد. بنيادگرايي ممكن است يك پديدة
اجتماعي زودگذر باشد و ممكن است چنين هم نباشد؛ ممكن است به تسخير قدرت منجر شود يا
به خاطر قدرت برتر دولت ناكام شود (مانند مصر، سوريه، عراق يا الجزاير) و ممكن است
تدريجاً در جريان غالب زندگي فرهنگي ادغام شود (مانند جريان اكثريت اخلاقي در
ايالات متحده) يا براي حفظ وضع موجود با نخبگان حاكم متحد شود (مانند ايالات متحده،
گواتمالا و عربستان سعودي). به اين ترتيب، استراتژيهاي بديل عبارت خواهند بود از:
مبارزة انقلابي (براي كسب تمام قدرت)؛ كنارهگيري (از روند كلي جامعه)؛ سازش (با
بقيه جامعه) يا پاسداري سرسختانه از ارزشها و هنجاري مذهبي سنتي. يكي از پيامدهاي
ناخواسته ممكن است هموار شدن مسير شكيبايي معرفتي بيشتر جهانبينيهاي مذهبي و
سكولار در قبال همديگر باشد، به صورتي كه هر يك از اين جهان بينيها ادعاي خود را
در زمينة در اختيار داشتن انحصاري حقيقت تعديل نمايند. البته ممكن است به جاي اين،
جريان مشت آهنين حاكم شود، تا آن هنگام كه اين جريان نيز، به خاطر واقعيت بشري تنوع
و لزوم مدارا و تساهل بر سر جاي خود بنشيند.
اما رشد بنيادگرايي، نشانگر يك آرزوي عميقتر است؛ آرزوي ملجأیی معنوي در اين دنياي
سرد و بيعاطفه؛ دنيايي كه وجه بارزش، دغدغهها و اضطرابهاي پايان ناپذير است. فرد
در اين جهان از هم ميگسلد زيرا در كشاكش ميان پيوندهاي اجتماعي و ذره ذره شدن به
وسيلة تكنوكراسيهاي عادي و معمولي مدرنيته كه او را با كالا پاداش ميدهند و در عين
حال روحش را ميربايند، قرار گرفته است. زماني تصور ميشد كه ايدئولوژيهاي سكولار
در باب پيشرفت و ترقي، همچون مليگرايي، ليبراليسم و كمونيسم درك تازه و جذابي از
تعهد مشترك و مسؤوليت اجتماعي عرضه ميدارند. اما اين ايدئولوژيهاي سكولار هيچگاه
حالات انسانيای چون محدوديت، آسيبپذيري و اخلاقي بودن را طرف توجه خود قرار
ندادند چه رسد اينكه به حل آنها بپردازند. هويتهاي اوليهای چون دين، نژاد، قوميت
و جنسيت كه از جانب صاحبنظران اجتماعي چون ماركس، فرويد و وبر مورد بررسي قرار
گرفته بودند و به نظر ميرسيد كه در جهان مدرن از بين خواهند رفت، دوباره با شدت
وحدت به قلمرو سياست بازگشتهاند. فرهنگ به مثابة آخرين ذخيرة دفاع جمعي در مقابل
حملات بيامان مدرنيته و پيامدهاي غريب و با خود بيگانه كنندة آن، نيرويي تازه و
حياتي تلقي شده است.
تحرك فيزيكي، اجتماعي و رواني شتابندهاي كه با تكنولوژيهاي حمل و نقل و ارتباطات
تسهيل شده، براي اكثر مردم جهان هويتها و فرهنگهاي چندگانه و همزماني را خلق كرده
است. آنچه زماني به نظرغير قابل بحث و مذاكره به نظر ميرسيد، از قبيل امور جسماني
(نژاد، جنسيت، سن)، زمان (وطن تاريخي) و فضا (وطن جغرافيايي) به نحو روز افزوني
قابل مذاكره و تغيير شده است. زنان مسلمان محجبه ميتوانند برنامة تلويزيوني مرگ يك
شاهزاده خانم (تهيه شده توسط بي.بي.سي) كه گزارش طولاني و مفصلي از سنگسار كردن يك
شاهزاده خانم سعودي را به خاطر «زنا» با معشوقش نشان ميدهد، از طريق نوارهاي
ويدئويي قاچاق تماشا كنند و آن طور كه شخصاً ميخواهند جريان امور را مورد ارزيابي
قرار دهند. رقص بريك مايكل جكسون، به نفوذ ناپذيرترين دژهاي حمايتگرايي فرهنگي در
جوامع جهان سوم هم رخنه كرده است. هر جا كه مطبوعات و راديو- تلويزيون دچار خفقان
شده باشند، نوارهاي صوتي و تصويري مجراي ديگري براي اخبار و آراي جانشين آن فراهم
ميكنند. در ۱۹۷۹، يك انقلاب نواري به سرنگوني شاه ايران كمك كرد. در ۱۹۸۸، با آغاز
گلاسنوست در اتحاد شوروي سابق، تهيه و توليد نوارهاي خبري ويدئويي از طريق مراكز
اجارة نوارهاي ويدئويي به كسب و كار پر رونقي بدل شد. در ۱۹۸۹، استفاده از دستگاه
فاكس در چين، زحمات دولت را براي كنترل اخبار كشتار ميدان تينآن من بر باد داد. در
سالهاي ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱ ، در كشوري نسبتاً ليبرال و مشحون از رسانههاي مختلف چون
ايالات متحده، تصاوير هدايت شدة رسانهها در بارة جنگ خليجفارس، چنان قدرتمندانه
توسط رويدادها و مجاري ارتباطي بديلي چون شبكههاي كامپيوتري و فيلمهاي مستند
ويدئويي دربارة پيامدهاي پس از جنگ مورد سؤال و اعتراض قرار گرفت كه يك سال بعد
«پيروزي» جنگي بيشتر مشروعيتش را از دست داد. به اين ترتيب بايد گفت كه كثرتگرايي
سياسي و فرهنگي نه تنها ممكن، كه مطلوب و شايد هم اجتناب ناپذيراست. ما نه تنها
بايد تفاوتهای فرهنگي و سياسي را تحمل كنيم و به آنها احترام بگذاريم بلكه بايد از
طريق سياستهاي چند فرهنگگرايانه و احياي دوبارة گسترۀ همگاني گفتمان از آن تجليل
به عمل آوريم.
البته ما نيازمند استحكام بخشيدن به وحدتي خارج از اين چندگانگيهاي بشري هستيم.
اما اين وحدت، از يگانگي روح بشري خارج نيست. جهان در حال كشف مفهوم جديدي از
يگانگي است. به نظر ميرسد احتمال دائمي وقوع يك فاجعه اتمي، كه به خاطر تكثير
تسليحات هستهاي افزايش يافته است، مخاطرات ناشي از بحران رو به وخامت محيط زيست و
ظهور تروريسم دولتي و كور عليه ناظران بيگناه، همه و همه، از لحاظ اجتماعي،
شهروندان جهاني حساستر و مسؤولتر را در چهارچوب يك همبستگي جديد، يك قبيلة نو، يا
يك روح تازه به همديگر نزديكتر كرده است.
معنويت گرايي جديد نه نامي دارد و نه آييني؛ نه روحانيتي دارد و نه اصول ديني، اما
يقيناً وجود دارد. اين معنويتگرايي از كليت ميراث معنوي نوع بشر كه در تمام اديان
كوچك و بزرگ و در فلسفههاي ديني و سكولار متجلي است، الهام ميگيرد. اين
معنويتگرايي را ميتوان «فلسفۀجاودان»ي دانست كه پيامش هماره،از تا ئوته چينگ
و اوپانيشادها و عهد عتيق و جديد گرفته تا قرآن و اشعار صوفيانه تعليم داده شده
است.
به تعبير استينگ ترانه سرای معاصر انگليسي:
اگر خون بجوشد در هنگامهاي كه گوشت و سرب با هم تلاقي ميكنند
و در سرخي غروب خورشيد بخشكد و باران فردا لكهها را بشويد
باز چيزي در خاطرمان به جا ميماند چه بسا اين پردة آخر از آن رو به صحنه آمد
تا بحثي ديرپاي به فرجام رسد كه خشونت هيچ به بار مينشاند
و جز اين هيچ نبوده است براي آنان كه زير ستارهاي ملتهب پا به هستي نهادند
مبادا از ياد ببريم كه چقدر شكنندهايم.
* مجيد تهرانيان، استاد دانشگاه هاوائي، و مدير مؤسسه تودا براي صلح جهاني است. وى در دانشگاههائي چون هاروراد، آكسفورد، و تهران تدريس كرده است، از مجيد تهرانيان بيش از ۱۰ كتاب و ۱۰۰ مقاله در ژورنالهاي معتبر علمي به چاپ رسيده است.
سير تحول مدارا در دهكده جهانى
گفتمان قومى و بىنظمى نوين جهان
راه حلى براى فقر جهانى
امروزه چگونه ميتوان ايرانى بود؟
ايرانى شدن ِمدرن ما
هويت ملى و پروژه ملت سازى
ايرانيان مهاجر در آمريكا
ايران؛ ديروز، امروز، فردا
سنت و تجدد ايرانى
آسيب شناسى فرهنگ سياسى ايران
هويت ايستا، هويت پويا
مولانا و تجربه وجودى غربت
من ِجاودان
دين در غرب جديد
رويكرد و برخوردها با متن مقدس
افول علم ورزى
بازيابى كرامت از دست رفته
مدارا در خانواده
گزارش سمينار زن و نوانديشىدينى
نشست مؤسسان شوراى ملى صلح
اگر دكتر شريعتى زنده بود!؟
علت اصلى كودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
Copyright © 2008 MODARA.org. All rights reserved