بحث امروز من پروژه ای است که مدتی است سرگرم کار بر روی آن هستم و هنوز نا منسجم
است و در حقیقت تاملاتی است در رابطه با این موضوع که ایرانی بودن به چه
معناست.حدود ۲۵۰ سال پیش منتسکیو، فیلسوف معروف فرانسوی در کتابِ" نامه های پارسی"
و در نامۀ سی ام از زبان یک فرانسوی خطاب به یک گردشگر ایرانی در فرانسه که لباسهای
اروپائی پوشیده بود و آشنایانش او را نشناختند این جمله را به کار برد که "چگونه می
توان ایرانی بود؟" پرسش منتسکیو هنوز بعد از گذشت سه قرن برای ما ایرانیها چه داخل
و چه خارج کشور تا زمانی که با فرهنگ و هویت ایرانی درگیر هستیم از همهی پرسشها
امروزیتر است. ارنست رنان، نویسندۀ فرانسوی مطرح می کند که هر ملتی یک روح و اصل
معنوی است، حال سؤال این است که روح و اصل معنوی ایرانی چیست؟ هگل در کتاب "فلسفۀ
تاریخ" روح قومی هر ملت را جوهر معنوی آن ملت می داند که حیات درونی آن ملت را
تشکیل می دهد. حیات و زندگی درونی هر ملت یعنی انکشاف (Development)
درونی و توسعه فرهنگی، معنوی و اخلاقی آن ملت که در یک روندی شکل می گیرد که روند
فراگیری نامیده میشود و تجربه ها و درسهائی است که یک ملت در طول تاریخ می
آموزد،هگل ایرانیان را نخستین ملتی می داند که این انکشاف تاریخی را آغاز می
کنند.از طرفی برای اینکه ملتی به حقیقت جوهری خود دست پیدا کند باید به درجه ای از
آگاهی تاریخی از خود برسد، هر ملتی دارای یک نحوه هستی و شیوه وجودی خاصی است و این
نحوه وجودی در ارتباط با آنچه ان قوم و ملت "نیست" تعریف می شود. هر قوم و ملتی
زمانی می تواند خود را بشناسد که اقوام و ملتهای دیگر را بازشناسی کند، پس معنای
پرسشِ "چگونه می توان ایرانی بود؟" با پرسش "چگونه میتوان ایرانی نبود؟" کامل
میشود.
ما ایرانی ها مثل هر ملت پیشینه دار و تاریخی دیگری، خودمدار(Self
Centrism) هستیم و همه ملتهاییچون ما که خودمدار هستند، جهانمدار(Cosmo
Centric) هم هستند. یعنی خود را در مرکز جهان میبینند و تاریخ خودشان را هم
به عنوان تاریخ جهان حساب میکنند ، این وضعیت فکری و سیاسی در جوامع پیشمدرنی
مانند ایران ، نقش بسیار مهمی بازی کرده است. به همین دلیل در نوشته های ما قبل
مدرنِ ایرانیان کمتر نشانه ای از کنجکاوی نسبت به شیوۀ زندگی و رفتاری دیگران می
بینید. گفتگوی اصلی در دوران ما قبل مدرن ایرانیان گفتگویِ درون فرهنگی است، میان
افرادی با تجربه های مشترک زیستی ،نهادی و جغرافیائی به عبارتی هویت مشترک .هر
جامعۀ انسانی با زمان خاص خود حرکت می کند و دانش درباره چَند و چون هستی خود و
جهان در ارتباط با شناختی است که از خود دارد. براین مبنا در جامعهی سنتی مثل
ایران، این سنت بوده که همیشه افق و حدودش، شناخت و اعمال ما را تعیین کرده و زمانی
که این سنت بدون مدرن شدن، خودش در یک وضعیت برزخی قرار میگیرد، یعنی از خود بریده
می شود و به به وضعیت دیگری هم در نمی آید مبنای اخلاقی جامعه از بین می رود. یکی
از گرفتاریهایی که ما امروزه در جامعهی ایران داریم این است که از سنتهایمان
بریدهایم، سنتهایمان به خاطر بحرانهای سیاسی، اجتماعی و فکری که با آنها درگیر
بودند، مورد سوال قرار گرفتهاند؛ ولی کاملاً مدرن هم نشدهایم و در یک وضعیت
برزخی هستیم که مثل یک تونل است و همه ایرانیها از تمام قشرهای اجتماعی در حال
گذر از این تونل هستند ولی هیچ کس هم نمیداند پایان این تونل کجا خواهد بود.
سنت ایرانی جهان را دوگانه و بر مبنای اسطوره های دوآلیستی می بیند مانند اهریمنی و
یزدانی،مقدس و نا مقدس .. چنین هویتی خود را خالص و ناب می داند و دیگری را
ناخالص.هویتی که خود را خالص، ناب، محض و تکانگار و تک گو بداند همیشه درگیر با
خشونت است. چرا؟ به خاطر اینکه دیگران را همیشه نفی میکند.لذا اگر ایرانی بودن را
یک ایدئولوژی تک انگار و خالص اندیش بدانیم و معرفی کنیم، یعنی در پی خالصسازی
هویت ملی باشیم، مثل خیلی از اقوام دیگر هم دچار خشونت نسبت به خود ميشویم و هم
نسبت به فرهنگها و اقوام دیگر، و در درازمدت از بین میرویم .ولی اگر قبول داشته
باشیم که ایرانی بودن با امر ایرانی نبودن مطرح میشود، یعنی یک امر سیال و یک امر
آمیزشی و مرکب است که در گفت وگو با هویتهای دیگر تعریف و تعیین میشود؛ میتوانیم
به این نتیجه برسیم که ایرانی بودن یک امر چند بعدی است و مثال بارِز آن شما
ایرانیان ساکن دار خارج کشور هستید.اصل حاکم بر حیات و زندگی تمدنها گفتگوی بین
فرهنگها است که نه تنها سیاسی و فرهنگی بلکه چون دربارۀ ارزشها است اخلاقی هم محسوب
می شود. ایرانی بودن مانند هر هویت دیگری به عنوان مقوله ای یکدست و خالص غیر قابل
تصور است، هر هویتی در دنیای امروز باید از یک رهگذر گفتگوئی بگذرد، گفتگوی درون
تمدنی شرط لازم گفتگوی بیرون تمدنی ست، ملتی که با سنتها،اندیشه ها و ادبیات خود
برخورد سلیقه ای و گزینشی کند چگونه می تواند واردِ گفتگو با فرهنگهای دیگر شود.بنا
بر این روند خالص سازی هویتی و فرهنگی مانند بستن تمامی درها و پنجره های یک خانه
است که پس از مدتی هوای راکدِ خانه بوی تعفن می گیرد.
از سویِ دیگر به نظر من هویتهای ملی در پرتو گفتمانهای سیاسی و روشنفکری تعریف می
شوند، و درجۀ باز و یا بسته بودن آن در ارتباط مستقیم با این گفتمانهاست یعنی
روشنفکران،سیاستمداران و اندیشمندان چگونه راجع به این مقوله صحبت می کنند. ما در
صد سال گذشته شاهد دو گفتمان مسلط ایدئولوژیک در رابطه با هویت ایرانی بودهایم. از
یکسو گفتمان سنتستیز و از سوی دیگر گفتمانی تجددستیز که این دو گفتمان هر دو در
پی یکسانسازی هویت ایرانی بودهاند و نتایج سیاسی آن نیز همیشه برای ملت ایران شوم
بوده است؛ یا در پیِ از بین بردن تجدد و مدرنیته بوده اند و یا در پیِ از بین بردنِ
سنت. هر دو سو تاریخ ایران را بازخوانی سلیقه ای و ایدئولوژیک کرده اند و بخشی از
تاریخ ایران در نظر نگرفته اند. با هر اندیشه ای در خارج از دو گفتمان مبارزه کرده
اند و منکرهر نوع آمیزش هویتی شده اند. برخی شیفتۀ غرب بوده اند و بعضی نفرت داشته
اند، یعنی دو انگاری شیفتگی و یا نفرت. در ایرانِ امروز ، پیامدهای انقلاب اسلامی
نخبگان ایرانی را به بازنگریِ سنتِ تجدد واداشت. دو گرایش عمده فکری به این
بازخوانی دست زده اند یکی نواندیشان دینی که اعتقاد دارند میشود میان اسلام و تجدد
آشتی برقرار کرد، و دسته دوم روشنفکران عرفی یا سکولار هستند که بازنگری دین را
کافی نمی دانند و بیشتر به دنبال درک مفاهیم درست یا یک بینش درستی از دنیای مدرن
هستند.
هر دو بحثی که این دو گروه از روشنفکران ایرانی مطرح میکنند، برای ایران و چگونه
ایرانی بودن بسیار مهم است. چون هر دو ضمن پرداختن به ابعاد سیاسی و فلسفی مدرنیته،
به مساله هویت ایرانی نیز توجه میکنند . نسل جوانترِ روشنفکران و نخبگان ایرانی
در دورۀ دوم انقلاب، حالت دو قطبی بودن را کنار گذاشتهاند دیگر بحث شرق و غرب،
قدیم و جدید،سنت و تجدد در تعریف هویت ایرانی مطرح نیست و جواب سؤال ایرانی بودن
چیست، با غربستیزی، تجددستیزی و یا سنتستیزی تعریف نمی شود.. امروزه بحثی که
ایرانیهای جوانتر در مورد ناسیونالیسم و اصالت ایرانی میکنند، دیگر آن بحثی نیست
که در دورههایی مثل رضا شاه یا حتی دوره مصدق انجام می شد. به نظر من امروزه بحثی
که مهم است بحث "میراث" است ، مفهوم "میراث" جای مفهوم سنت و تجدد را گرفته است.
یعنی لازم نیست که بگوییم ما کاملاً سنتی هستیم یا کاملاً متجددیم بلکه زمانی که از
میراث ایران و ایرانیان صحبت می کنیم باید از سه لایۀ هویت ایرانیان که مبانی انسان
شناسانه،جامعه شناسانه و هستی شناسانه دارد و هم بعد فرهنگی و هم سیاسی دارد صحبت
کنیم یعنی ایرانی بودن، اسلامیت و مدرن بودن.
هویت هر ایرانی از این سه لایه تشکیل شده است. نمیشود یک لایه را از بین برد و
گفت که من فقط میخواهم ایرانی شیعه باشم، ولی هیچ ارتباطی با دوره کوروش و داریوش
و خشایارشاه نداشته باشم. نمیشود گفت که من فقط میخواهم از نوادگان کوروش و
داریوش باشم، ولی اسلام شیعه اصلاً هیچ ربطی به من ندارد و تمام این مساجد و عرفانی
که در ایران بوجود آمده، اصلاً چیزهای بیخودی است که باید اینها را دور بیندازیم.
و بالاخره بخش سوم این است که ما نمیتوانیم نافی این حقیقت باشیم که ما اقلاً در
صد سال گذشته با غرب رویارویی و برخورد داشته ایم و به خاطر این رویارویی ، تا حدی
مدرن شدهایم و مدرنیته را تا حدی پذیرفتهایم، و همزیستی بین این سه قطب است که
امروزه میتواند هویت ایرانی را تشکیل دهد.از طرفی آن بخش ماقبل اسلامی، در حقیقت
تمام ناسیونالیسم ما را ایجاد میکند و در همه ما وجود دارد. وقتی که ایرانیها در
مورد اعراب، افغانها، ژاپنیها، چینیها و حتی گاهی درباره غربیها فکر میکنند،
آن چیزی را از درون خودشان بیرون میآورند که من به آن میگویم "سندروم امپراتوری".
یعنی همیشه میگوییم ما ملت بزرگی بودیم؛ تاریخ بزرگی داشتیم، امپراتوری بودیم و
دیگران اصلاً آدم نبودند، توی غار زندگی میکردند، یا سوسمارخور بودند.تقریباً ما
هیچگاه ناسیونالیسم و ملیگراییمان را بر مبنای اسلام شیعه طرحریزی نکردیم. آن
قسمتی که برمیگردد به هویت اسلامی ما، بیشتر به دلیل ایمان دینی و سنتگرایی و
ارزشهای دینی است که ما با آن به جهان نگاه میکنیم.و بالاخره مدرن بودن ما هم یک
وضعیت خیلی خیلی عجیب و غریبی دارد که در این زمینه اتفاقاً ما با خیلی از کشورهای
عربی، شاید با ترکها یا برخی از کشورهای آسیایی همدل و همراه باشیم، به خاطر
اینکه مدرنیتهای است که هضم نشده است. هم زیستی این سه لایه و قطب هویتی در شکل
گیری هویت ما نقش مهمی بازی می کند نه ناکجا آبادهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب كه
ما را به دنبال ایدئولوژیهای دینی و سکولار بردند.
ازسویی در عصر جهانی شدن ما باید از میراث جهانی هم صحبت کنیم که فرهنگهای گوناگون
از جمله فرهنگِ ایرانی چگونه می توانند واردِ گفتگوی سازنده با هم شوند..میراث
جهانی و میراث ایرانی دو رویِ یک سکه شده اند. پویائی روح ایرانی وجهی بیرونی دارد
و آن جهانی بودن و معاصر بودن و ارتباط با روح و تمدن امروزی دنیا است. شما
ایرانیان ساکنِ لس آنجلس آمریکائی نیستید فقط ایرانی هم نیستید بلکه با نبض جهان
امروز زندگی می کنید. یکی از فلاکتهای فرهنگی ما در صد سال گذشته این بوده است که
یکی از این لایه ها را در برابر دیگری قرار داده ایم، ایرانی بودن را در مقابل
اسلامیت و یا اسلامیت را در مقابل ایرانی بودن و یا مدرن بودن را در برابر دو
دیگری. من برای همین به لزوم گفتگوی درون تمدنی میان این سه لایه معتقدم و در عین
حال معتقدم این سه لایه باید در گفتگوی مداوم با میراث جهانی باشند.
توجه به "میراث" بحثی است که دقیقاً برمیگردد به همان بحث روح و نفس ایرانیان در
پروسه جهانی شدن، به اینکه ما امروزه چگونه میتوانیم هم جهانی فکر کنیم، هم جهانی
باشیم و هم ایرانی باشیم و این دو چگونه میتوانند که با همدیگر همراه باشند.
همانگونه که تجددستیزی و سنتستیزی دو روی یک سکه بودند و ما را به نتایج سیاسی،
اجتماعی و فرهنگی بسیار شومی رساندند؛ به همین صورت امروزه وقتی درباره ایرانی بودن
یا میراث ایرانی صحبت میکنیم، به همان اندازه باید خود را جهانی بدانیم و درباره
میراث جهانی فکر کنیم. یعنی ما احتیاج به یک تجدد اختراعی نداریم.آن چیزی که ما
بیشتر از هر چیز به آن احتیاج داریم، مساله فرهنگ شهروندی و قانونپروری است، مساله
خشونتزدایی، تعصبزدایی و اعتدال سیاسی است. ایرانی بودن يعني زندگی کردن در مدار
هویت ایرانی که در مدار جهان قرار گرفته است، این مدار بسته نیست و وحشتی از تجدد
ندارد . هویت ایرانی باید فارغ از فعل و انفعالات سیاسی دیده شود، بابِ هویت ما باز
است، می توان بر این میراث افزود و یا مبانی معرفتی آن را نقد کرد. و اینجاست که
میتوانیم بگوییم میان هویت و ارزشهای ایرانی و جهان امروزی، پیوند "میراثی" وجود
دارد. چیزی که دنیای امروز به ما میآموزد این است که ما میتوانیم هویت ملیمان را
داشته باشیم، ولی ضمناً مدنیتِ مدرن هم داشته باشیم . ایرانی بودن، جستجوی یک هویت
آرمانی نیست و الزاماً بازگشت به گذشته هم نیست؛ بلکه جهانی اندیشیدن است، یعنی
قرار گرفتن در مسیر و فرآیند زمان و تمدن جهانی. بهترین وجه برای ایرانی بودن در
ارتباط و مفید بودن برای کل بشریت است و در پیشرفت تمدنی قرار گرفتن و انسانِ معاصر
بودن.
* استاد علوم سياسى دانشگاه تورنتو
سير تحول مدارا در دهكده جهانى
گفتمان قومى و بىنظمى نوين جهان
راه حلى براى فقر جهانى
امروزه چگونه ميتوان ايرانى بود؟
ايرانى شدن ِمدرن ما
هويت ملى و پروژه ملت سازى
ايرانيان مهاجر در آمريكا
ايران؛ ديروز، امروز، فردا
سنت و تجدد ايرانى
آسيب شناسى فرهنگ سياسى ايران
هويت ايستا، هويت پويا
مولانا و تجربه وجودى غربت
من ِجاودان
دين در غرب جديد
رويكرد و برخوردها با متن مقدس
افول علم ورزى
بازيابى كرامت از دست رفته
مدارا در خانواده
گزارش سمينار زن و نوانديشىدينى
نشست مؤسسان شوراى ملى صلح
اگر دكتر شريعتى زنده بود!؟
علت اصلى كودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
Copyright © 2008 MODARA.org. All rights reserved